چکامه حیرانی
داغ غمت نهاده به پیشانی من است
مهرت نشان بی سر و سامانی من است
گمگشته ام به هرچه تب و تاب آرزو
بی تو زمان زمان پریشانی من است
پس کوچه های خلوت نام آشنای درد
سرشار انجماد زمستانی من است
شب های بیقراری و نجوای آسمان
تقویم واژه واژه ی بارانی من است
دیوانه ام نمودی و رفتی و بعد از این
دنیا پر از چکامه ی حیرانی من است
چشم پر از شراب تب آلود فتنه ات
سرچشمه تمام غزل خوانی من است
نیلوفری که پنجه به سرو تو می کشد
دستان عاشقانه ی گیلانی من است
در بامداد قبله ی تو جز ترانه نیست
این هاله از غبار مسلمانی من است
در لابه لای حکمت هر زنده بودنم
تنهاترین دلیل گرانجانی من است
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 08 آذر 1400 11:18
.مانا باشید و شاعر
لیلا سعیدی 08 آذر 1400 15:08
استاد معصومی خوب لیلای ضد حال زنی پیدا شده????????????☎️☎️☎️
امیر وحدتی 08 آذر 1400 16:27
قلمتان ماندگار و عمرتان پایدار جناب معصومی.
????????????????????
محسن جوزچی 08 آذر 1400 21:08
درود جناب معصومی ،بسیار زیبا سرودید،
قلمتان استوار
علی آقا اخوان ملایری 10 آذر 1400 18:33
در بامداد قبله تو جز ترانه نیست
درودها بر شما استاد و شاعر گرامی
بسیار زیبا، دلنشین، قابل تامل و تاثیر گذار سروده اید
دستمریزاد
قلمتان نویسا