تاوان
ای عشق! تاوان گناهم را ندادی
سرمایه ی عمر تباهم را ندادی
دل را بدنبال خودت هرسو کشیدی
تضمین کار اشتباهم را ندادی
در گیر و دار قصه ی دلدادگی ها
صبر مرا بردی و آهم را ندادی
من پادشاه مرز و بوم درد بودم
تاج از سرم بردی کلاهم را ندادی
صد کوه امیّد مرا بر باد دادی
با خرمنی از گندمم کاهی ندادی
در آتشی با دود اسپندم نهادی
یک بوته از مهرگیاهم را ندادی
جامانده ای بین ندانم های خویشم
سر رشته ای از راه و چاهم را ندادی
♤♤♤
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 09 دی 1401 11:33
درود و سلام موفق و مانا باشید
مروت خیری 10 دی 1401 15:29
زنده باشید جناب معصومی