که چه؟
می کشی شعله به هر گوشه ویرانه که چه؟
می کنی نغمه به هر زخمه جانانه که چه؟
یک نخ از شال سرت رونق بازار من است
می زنی پنجه به هر زنبقی از شانه که چه؟
باغ گل محو تماشای تو شد وقت سحر
میدهی عطر خوشی از گل دُردانه که چه؟
تو چراغی و تب و تاب تو رویای من است
جلوه ها داده به خاکستر پروانه که چه؟
آی ای برده به غارت دل و ایمان مرا
اینهمه جنگ و جدل با من دیوانه که چه؟
من که رسوای تو بودم به همان صبح ازل
می بری نام مرا بر سر افسانه که چه؟
مثل نیلوفر تردی به تن لخت درخت
هی سرک میکشی از پنجره خانه که چه؟
آشنای تو سر رفته به باد دگری است
خنده ی زیر لبت با من بیگانه که چه؟
من به غیر از تب هذیانی خود بارم نیست
میزنی با من سرگشته چک و چانه که چه؟
♤♤♤
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 11 بهمن 1401 13:01
درود بر شما
پروانه آجورلو 11 بهمن 1401 22:52
درود جناب معصومی
«آی ای برده به غارت دل و ایمان مرا
اینهمه جنگ و جدل با من دیوانه که چه؟»
این بیت مرا به یاد بیتی از لاهوتی انداخت
به راه عشق، جان و دین و دل را همسفر بردم
دل و دین قتل و غارت شد، فقط جانی به در بردن...