نیاندازد
بگو تا غمزه هایت شعله در جانم نیاندازد
ترک در خلسه های شک و ایمانم نیاندازد
اگر دستی نمی گیرد به سمت مشرق امید
از این ره کوره های سرد و پیجانم نیاندازد
اگر مهرت به روی آتشی آبی نمی پاشد
شرار اخگری در قلب سوزانم نیاندازد
بگو تا سرخی لب های مانند شکردانت
دمادم خون دل در لقمه ی نانم نیاندازد
من از پلک پر آشوب تو ای دُردانه میخواهم
به دریای غمی از موج و طوفانم نیاندازد
بگو خورشید گرماگرم سیمای فریبایت
میان پنجه ی دست زمستانم نیاندازد
به باد رقص پر تاب و تب انبوه گیسویت
مرا در غربت شب های حیرانم نیاندازد
♤♤♤
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 02 اسفند 1401 18:04
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
علی معصومی 13 امرداد 1402 04:29