نیاوردی
هر بهار از سرم گذشتی و خبر تازه ای نیاوردی
خلسه های من پریشان را غیر خمیازه ای نیاوردی
بی قرار تو بودم اما کی سر قول و قرار خود بودی
به شب تار آرزو هایم ساز و آوازه ای نیاوردی
تک درخت تکیده ی باغم با صدای کلاغ خو کردم
سالیان فراق و دوری را حد و اندازه ای نیاوردی
های های مرا همه دیدند در حصاری به نام آزادی
من گمگشته را ولی هرگز سمت دروازه ای نیاوردی
مثل اوراق دفتر عمرم که به دستان باد میرقصند
به فراموشیم سپردی و طلق و شیرازه ای نیاوردی
♤♤♤
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 18 فروردین 1402 12:38
لطیف و دلنشین
پروانه آجورلو 19 فروردین 1402 00:59
حسن مصطفایی دهنوی 19 فروردین 1402 06:57
درودها بر شما استاد گرامی ادیب فرزانه و فرهیخته
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
قلمتان نویسا