شکر ریز
هر گوشه کاشانه گلاویز دلم بود
ماه شب ویرانه شباویز دلم بود
غوغای کلاغان و تماشای درختان
دنیای مترسگ زده جالیز دلم بود
کو فصل بهاری که برویاندم از نو
امید خیالی که به پائیز دلم بود؟
سنگم زدی ای دشمن دیرینه حلالت
بی مهری آئینه نمک ریز دلم بود!
یک پنجره از پرتو خورشید نزایید
هر بغض نهانی که سحرخیز دلم بود
خوناب جگر بود و دلاشوب ندامت
آن گوهر دُردانه که سرریز دلم بود
با تلخی سرشار بلا از چه بگویم؟
نجوای کلام تو شکر ریز دلم بود
♤♤♤
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
سروش اسکندری 29 امرداد 1402 15:39
سلام و درود بر شما ... جناب معصومی زیبا
و با احساس سرودید،مانا و شاعر باشید