خوش است
دل به آئینه ی لبریز نگاه تو خوش است
تپش پنجره از جوهر آه تو خوش است
راهی کوچه خوش نام و نشانت شده ام
مثل آن ذره که افتاده به راه تو خوش است
گرچه با این شب غارت زده جایی نرسم
سر ویرانه به مهتابی ماه تو خوش است
به شکوه سحر و دامنه ی گوهر اشک
شب عقربزده با زلف سیاه تو خوش است
عابر گوشه ی اقلیم صفای تو منم
دل بی حوصله از پشت و پناه تو خوش است
بی تو با این همه پاداش بهشتی چه کنم؟
لذت سایه طوبی به گواه تو خوش است
با تو ام ای تب دیرینه درگیر جنون!
آتش قعر جهنم به گناه تو خوش است
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 01 مهر 1402 19:06
درود بزرگوار ا
فیروزه سمیعی 01 مهر 1402 19:10
درودتان باد جناب استاد معصومی ادیب گرانقدر
بسیار دلنشین و موزون سروده اید و ارجمند
زنده باد
پاینده باشید و سبز
پیام منصوریان 02 مهر 1402 01:14
درود بر شما جناب معصومی
بسیار زیبا
پاینده باشید
سیاوش دریابار 02 مهر 1402 11:07
سلام
سروده تان را خواندم
بسی جای خوشحالی دارد قلم زیبا و توانای شما
موفق باشید
مانا و مستدام