زیر باران
زندگی بازیچه ای در بین دستان تو بود
آسمان سر در خم چاک گریبان تو بود
پلک را برهم زدی تا خلق عالم بنگرند
کهکشان آویزه انبوه مژگان تو بود
هر کجا رفتیم تا دلداده ای پیدا شود
با سر شوریده ای مهمان ایوان تو بود
نبض این سیاره ی لبریز از خاک عدم
هر نفس آغشته با زلف پریشان تو بود
جویبار بیشه ها و جنگلی بی انتها
نغمه خوان خاطرات زیر باران تو بود
عطر گل های بهار و رقص بال شاپرک
دائما در اشتیاق چین دامان تو بود
هر سرآغازی که با هر اشتیاقی پا گرفت
در تب و تاب عبور از خط پایان تو بود
صد زمستان انجماد از ما گذشت و باز هم
هر خزان در جستجوی برگریزان تو بود
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 30 مهر 1402 11:26
.مانا باشید و شاعر
سیاوش دریابار 30 مهر 1402 12:16
کدخدا
می خواست خدایی کند
اما نشد
بعد مرگ پادشاه
در شهر شاهی کند
اما نشد
با سلام و درود فراوان
شعر شما را خواندم
زیبا و دلنشین بود
برایتان قلبا آرزوی توفیق دارم
قلم سبزتان همیشه نویسا
روح تان جاودان و پر فتوح
موفق باشید
سروش اسکندری 30 مهر 1402 18:51
جناب معصومی بسیار زیبا سرودید
افسانه ضیایی جویباری 02 آبان 1402 07:08
بسیارلذت بردم ازشعرزیبایتان جناب معصومی عزیز