بیا تو هم
روزی اگر که حوصله داری بیا تو هم
در سایه سار سرو و چناری بیا تو هم
از کوچه باغ مهر و محبت سحرگهی
در جستجوی سیب و اناری بیا تو هم
از کافه های شهر و محل بی خبر نباش
با ما به پای شام و نهاری بیا تو هم
در خلسه های همدلی و دوستی اگر
پابند حرف و قول و قراری بیا تو هم
گفتم اگر به خاطر شیدایی دلت
در گیرودار سوز و شراری بیا تو هم
از کیمیای جوهره ی اصل آدمی
باری اگر به فکر عیاری بیا تو هم
اصلا بنای سود و زیان جز فنا نبود
همپای عشق و همدل و یاری بیا تو هم
سرمایه های مدت این عمر رفته را
شاید دقیق تر بشماری بیا تو هم
♤♤♤
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 13 آبان 1402 21:16
درود بزرگوار ا
فاطمه مهری 14 آبان 1402 23:09
درود بر شما جناب معصومی، غزلی زیبا خواندیم از قلم زرینتان
سروش اسکندری 15 آبان 1402 08:28
جناب معصومی درود فراوان بر شما،بسیار زیبا قلم زدید
سیاوش دریابار 15 آبان 1402 12:58
....یه قل دو قل.....
کاش پیرمرد قبیله
سنگهای ریزش را
می کاشت
باران که که می امد
درخت کوه سبز می شد
وقتی میوه اش می چید
سنگ ریزه
برداشت می کرد
سلام
روز شما بخیر
مهمان دفتر شعر شما بودم
شیوا روان و با نشاط سروده اید
قلبا ارزوی توفیق روز افزون برایتان دارم
مانا باشید