یلدا
چله در چله گذشتیم و زمستان آمد
کرسی و آتش و آئین نیاکان آمد
چشمه در چشمه به پاخاسته زیبائی ها
نوبت یخ زدن دشت و بیابان آمد
زندگی خاطره ای بود که در پرده عشق
با تو آغاز نمودیم و به اکران آمد
قصه غصه بی مهری دنیا طی شد
آنچه غم بود کنار تو به پایان آمد
شاخه در شاخه هر بیشه بلور آجین شد
جلوه ی پرتو خورشید درخشان آمد
پدر از پشت در خانه صدا کرد مرا
مادرم خنده به لب گفت که مهمان امد
شب یلدایی مان را به تماشا ببرید
غزل و نغمه و امید به میدان آمد
♤♤♤
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 02 دی 1402 09:35
.مانا باشید و شاعر
محمد مولوی 02 دی 1402 14:31
سیاوش دریابار 03 دی 1402 11:36
آه از کودکی من
چقدر شیرین بود
آن همه دوستی ها
آه چقدر پاک بود
آه چقدر صفا بود
آه فقط خدا بود
سلام
امروز مهمان دفتر شعر شما بودم
لطف شما مستدام
قلمتان نویسا
عمر تان جاودان