روح نمازم
کوته مکن از دامن خود دست نیاز ام
جز با نظر لطف تو من چاره چه سازم؟
زان شب که شرر زد بدلم آتش عشقت
با شعله ی سودای تو در سوز و گدازم
آویخته بر زلف تو شد حلقه ی چشمم
آغشته به تعبیر تو شد روح نمازم
باید که دعایی بکنی ور نَه از این پس
جا مانده ترین رهرو این راه دراز ام
آن لحظه که دلداده ی پیمان تو گشتم
با مژده ی خیر تو صبورانه بسازم
کی می شود از گردش ایام ببینم
چون باد صبا همسفر کوی حجازم
معصومی از این پس همه جا از تو بگوید
ای جلوه گه ات آینه ی محرم رازم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 20 امرداد 1398 23:47
درود برشما.......
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 22:09
. با بهترین درودهایم
. استاد سروده ای عالی بود
.
مسعود مدهوش 15 اردیبهشت 1399 22:47
درودتان استاد
زیبا بود احسنت