تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
پروانه آجورلو

می روم!!! دورترین نقطه ز دنیای شما می روم؛ که نپرسید: « چرا؟ » می روم؛ که قضاوت نشوم در دلتان می روووووم؛ بی چمدان، هیچ نشان می روم!!! که نبینم؛ روی پر حیله و تزویر شما شهرتان، شهر دو رنگیست و من ب...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

بیرون شدی از تن من همچو خونی در نبرد عشق و همچون آه از درد عشق. برو خوش باش و مستی کن با خود مهمان پرستی کن برو از درک عشق آموز برو در عالمت افروز چراغ آدم دیگر شریک شو در غم دیگر . که تو در خود نیاف...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

تـو که گـردی زِ مژگانـم کنی دور چـرا چشم جهان بینـم ، کنی کور اگـر چشمـم نکردی دیـده بانـی نـمی دیدم ، همیـن داری تـو منظور ٭٭٭ خالـق دانـای و ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

تو زین منازعهٔ بی ثمر چه می خواهی ز جانِ نیمهٔ این بی سپر چه می خواهی تو باغِ سبز دلم را، چونان خزان کردی ز باغ تشنۀ بی بار و بر چه می خواهی نمانده شاخه و برگی ، درختِ بختم را ز دارِ دل نگران از تبر، ...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

.... من چی بگم جادوگر شب کیه فقط میدونم شب تاریک چیه این شب صاب مرده سحر نداره هیچکی از خورشید خبر نداره خورشید ما که پشت کوه ها جا شه شاید خوابش برده یا مرده باشه کلید صبحِمون میگن گم شده ق...

ادامه شعر
سیدحسن نبی پور

فریاد ******** فریادهای جوانان راشنیدیم دختران وپسران جوان سرهای برهنه های دختران رادیدیم پریشانی موهایشان را.... خونهایشان رابرآسفالت های خیابان وسنگ فرش پیاده روها وکودکان کار راباپای برهنه درپیاد...

ادامه شعر
کاظم قادری

ندیدم و نشنیدم زکس وفای عظیم را بجز وفای به عهد آن یگانه ی رحیم را تعلل بس است بیا به سمت خانه ی دوست که  در جهان گسسته نیابی مثل این حریم را در این زمین پر آشوب چه جای دلبستگیست رها کن این شهر بازی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

غیـر تو کس نیسـت ، نـگهدار مـا یا بـشناسـد همـه اسـرار مـا مـا همـه اسـرار تو نـشناختیـم خـود بـشناسـی ، همـه اسـرار مـا ٭٭٭ قـادر سـ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

زندگی فهم درون چرخش بی زاویه یی. زندگی ظرفی پر از تفسیر ها. عشق یعنی همه را یکی نمودن به یکی. ترس شعور بیداری و یک رنگ شدن است. زندگی واهمه ی نیمه شب از تاریکی. شکوه یعنی تسخیر دلها با ارادت همسا...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

《آستین های نمور》 مرا به یاد تو می آورد این همه پائیز که در رنگ چشمان توست این همه طناب دار که در موهایت داری به دنبال گردن است تا پاهای لرزان مرا در چشم های معصوم گندمگونت ناتوان تر کنی؛ تو بگو چه با...

ادامه شعر
مرتضی سنجری

آهِ غلیظ شعری نوشتم به سردی زمستان که از شتاب پائیزِ زودگذر تقدیر برگ ها را رقم زد انگار او در چشمان من می خواند طلوع شوم آوازِ کلاغ های خیره بر شاخه ی درختان را؛ ای کاش برای گریستن شانه های گرم تو ا...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

آسمان شاید بارانی شود ،گر که روز ها را با هم طی کنیم نیت ها خالص اعمال را درست ،باز هم با بارش شادی کنیم بحث جغرافی این مطلب درست کائنات را با خود همراهی کنیم از قدیمی ها شنیدیم گفته اند هرکه نان از ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

بــــــــــــــه چه تقدیر بنازم امروز؟ تـــــــــــــــاکه فردای مرا غم نبود به چه تصویر شوم خیره به سوز؟ تـــــــــاکه رنگی ز رنگ کم نبود به شراب خــانه چو چشم بربستم حرمت مسجد و خـــوان بشکستم ویـــ...

ادامه شعر
عنایت کرمی

آن روزهای پاک تر از آسمان چه شد آن خنده های آمده از عمقِ جان چه شد بالی ، دگر برای پریدن نمانده است آن بال های بازتر از بادبان چه شد ویرانه کرده دستِ دغا جان خانه را آن اعتماد و ایمنی و خانمان چه شد ...

ادامه شعر
احسان بابادی

سعدیا ما را مرید کوی توست قبله ی صوفی تباران سوی توست دل نمیخواهد بگیرد زان دوا آن دوای درد ما این روی توست تقدیم به پادشاه سخن حضرت شیخ اجل سعدی شیرازی...

ادامه شعر
ابوالقاسم کریمی

کلامش بوی عطر نسترن داشت نگاه پاک او رنگ چمن داشت علف در زیر کفش خاکی عشق تمایل به گل لاله شدن داشت

ادامه شعر
ادریس علیزاده

شبی دیگر از راه می رسد به هر کوله بارش عذاب است و درد تمامی سوغاتش از جنس زور هوای خوش زندگی غبضه کرد نه عشقی درون دارد از موهبت نه قلبی نشان دارد از مهرورزی اش همه خاطراتش نبرد است و خشم به یاد همه ...

ادامه شعر
عبدالحلیم اکرامی = نژند

موج خواهی زد و اوج خواهی گرفت موج چون دریای خروشان و اوج در لای ابرهای آسمان موج خواهی زد بردل همه از شهرت و اوج خواهی گرفت از فکرت تو به جهان نیامده ای تا سربه زانوی غم گزاری و لب خشک کنی تو به جهان ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

دیـد دو چشمـت بُـوَد از کردگار تا نـگرد قـدرت پـروردگار گـر زِ خـدا بر تو تفضّل نـشد چشـم تـو بسیـار بگیـرد غبـار ٭٭٭ گر تو خطا ک...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

این تخت اسمش تخت بیداره تخت تموم بی تو بودن هام تختی که خیلی خوب می دونه تنهاتر از تنهاترین تنهام اون قدر تو اشکام غلطیده خون گریه هامو خوب فهمیده این تخت، مشتای بدی خورده این تخت، چیزای بدی ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا