تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
جلال بابائی

در نگاه معصومانه تو مرگ را دیدم و چشمانم پر از خاطره شد. نه تو چون برادرم ، برادرم بودی و چنگال سیاه مرگ تورا از من جدا کرد. گریه های یوسف تیموری و همسر تو نشان از قلب پاک تو را دارد. چشم هایم بی قرار...

ادامه شعر
ام البنین بهرامی

میان یک شب سرد و پر از غم یکی از لاله های باغ شد کم یکی از لاله های سرخ و خوشبو رُخَش چون شیر و قلبش مثل آهو به وقت رزم چون شمشیر بران کمین و حمله، همچون شیر غران به وقت عشق، مجنون علی بود و غرق نور ر...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

غم من دیدند و رفتند ندارم یاری تو چرا از من گذشتی و نکردی کاری اگر از کسی شنیدی که بدت را گفتم تو بدان در قلب کوچیک خودم جا داری ...

ادامه شعر
ام البنین بهرامی

چقدر فاصله افتاد بین ما با تو چقدر شعر سرودیم بی صدا با تو چقدر ساده و خوشبخت راه پیمودیم میان راه نجف تا به کربلا با تو دفاع کرده ای از عمه ، لیک می گفتی سرم فدای سرت عمه ، خیمه ها با تو حفاظ کشتیِ ا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«تیغ ظالم» تیغ شمشیر ستمگر تا ابد بُرنده نیست پایه ی تخت ستمگر تا ابد پاینده نیست در شب ظلمت اگر فوّاره بالا می رود چون فرود آید دگر یک اختر تابنده نیست گر بتازد اسب بیداد و ستم در این زمان عا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دریای خروشان» روزی خروشان می شود این آب دریا آتش بیفتد در دل خس های صحرا ویران شود کاخ ستم در آن شب تار شام سیه محشر شود در روز کبرا ظلمت شود آن باغ شدّاد ستمگر خوشید تابانی نتابد صبح فردا د...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آبرو» روزگاری در جهان ما آبرویی داشتیم در میان باغ گل ما رنگ و بویی داشتیم باغ ما سرسبز و عطر یاس آن پیچیده بود قامتی چون سرو رعنا شکل و رویی داشتیم در میان جنّتی بودیم و همچون یک پَری چشم ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«طوفان غم» دریایِ درد و رنج و غم ، طوفان شود ویران کند هم کشتی و هم ناخدا ، درگیر این طوفان کند هر شاخه ی خشکیده ای ، یک چوبه ی داری شود هر روبه مکّاره را ، از شاخه آویزان کند دیگر نتازد اسب ...

ادامه شعر
فاطمه  اکبرپور

ای دلاور ای شهید آشفته حالم کرده ای در دل این بوستان ویرانه خواهم کرده ای تو همان هستی، همان روح و تن و جانم شدی مونس این دل پر کینه و غمخوارم شدی واپسین دیدار تو گم گشته است تو همان مهمان فردا ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ویرانه» ویرانه شد این خانه از دست ستمگر آتش به جان افتاده گلها گشته پرپر شام سیاهی گشته مهتابی در آن نیست در این سیاهی جغد شومی می زند پر باغ خزان یک بلبل خوشخوان ندارد باغ خزان پُر گشته از خ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«مرگ آزادی» کابوس شب با مرگ آزادی رقم خورد درد شقایق باغمِ شادی قلم خورد آندم که خورشید فروزان گشته در بند ظلمت شد و شام سیاه ما رقم خورد در نای حق تیغ ستمگر آرمیده ظالم به حقّانیتش آندم قسم ...

ادامه شعر
سیدحسن نبی پور

به غم های پدرمی اندیشم ؛ محبوس درزندان ، شبیه یوسف پیامبر . ×××××××××× تاصبح برایت می نویسم ؛ مراقب خودت باش ، تو بخوان : "عاشقتم" ×××××××××× دلشکستگی امانم رابریده ؛ دردهایم را ، باناله سودامی کنم ....

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«با نام دین» با نام دین بر باد دادی دین ما را آتش زدی این خرمن و آئین ما را کردی تو غارت سرزمین مادری را بیچاره کردی مردم مسکین ما را شادی ز دلها پَر زده در این شب تار خونین جگر کردی دل غمگین...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شگفتی» از این همه نظم طبیعت در شگفتم از آدم و حوّا و خلقت در شگفتم از پرتو خورشید روز و ماه تابان از روز روشن شام ظلمت در شگفتم از آتش سوزان عشق جان مادر از این همه عشق و محبّت در شگفتم از ا...

ادامه شعر
جلال بابائی

باد در گوش درختانت آواز دوستی و محبت می خواند. تره های کوهیت سوغات مسافرانت را فراهم می کند. کوه های سپید مانده از زمستانت نگین انگشتر است بر انگشتر کوه. گون هایت سبز و خرم می شود و انبانی از هیزم و ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شام یلدا» شام یلدا می شود صبح سپیدی غم مخور بعد ظلمت می دمد نور امیدی غم مخور ظلم و بیداد و ستم هرگز نگردد ماندگار عاقبت ویران شود کاخ پلیدی غم مخور گر کویری گشته پُر از خار و خس این باغ ما م...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

دفترین آچمیش باهار قِصّه حکایت ائدیر چه چهه قوشلار دوشیب نغمه تلاوت ائدیر گل چیچک آچمیش چمن اویناییری یاسمن چوللر اولیبدیر عدن مُشک طراوت ائدیر آغ گئیینیب دورنالار ایلَنیری گُئل لره تازه ایلین گلمه ...

ادامه شعر
عرفان بخت

وقت کردی ماه امشب را، تماشایی بکن قند عزمی در دهان نه هوس چایی بکن موم بیفرا و در همهمه ی نور در چشمانت همتی ساز نفسی فوت، به رویایی بکن پاییز است مکند کار ط از حافظ و قهوه بگذرد گر دلی دادی مبادا ک...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

میلاد امام حسن مجتبی(ع) آسمان امشب دوباره نور باران می شود سینه سرشار از شمیمِ عطرِ رضوان می شود ارض و گیتی تشنه لب، در انتظارِ حادثه این کویرِ تشنه امشب، غرقِ باران می شود می دهد روح الامین امشب ب...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آسمان تار» من آسمان را تار می بینم رنگین کمان را زار می بینم در این هوای سرد پاییزی آلاله را بیمار می بینم صحبت ز مرگ آدم و حوّاست من آدمی را خوار می بینم باران نمی بارد زمین خشک است صحرای...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا