تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
احمد البرز

ازگوشه ی زیبای نگاه تو ، شب افتاد وقتی گره زلف تو از تاب و تب افتاد خورشید دو عالم شده چشمان قشنگت خورشید ندانسته بدامان شب افتاد ابروی کمان گیر تو ای، وای مرا کشت چون ماه کمان کردو به چاه طلب اف...

ادامه شعر
عرفان ویسی (هستیار)

میراث قابیل در شب جشن شقایق، سوگواری کرده ایم پشت مرغان اساطیری، سواری کرده ایم شاعران! بیهوده عمری پشت دریا مانده اید قایق سهراب را، کشتیِ باری کرده ایم از قضا به گوسفندان ده بالای دست بهر گل ...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

آنانکه به سینه سنگ فرهاد زدند زنجیر به پای عشق آزاد زدند بی حوصله ناشکیب مردم ای وای آتش به چنین کویر آباد زدند معلوم نشد که از کجا می آیند آهنگ زمینه را فقط شاد زدند ما را که جواب صلح را...

ادامه شعر
هما تیمورنژاد

لوح دلـم را چه ساده نقش می زنـد خدایـــم و باور هایــــم چه زود بارور می شونـد در این دنیــای دروغ شده ام چوپانی که خلال به دندان گرگ ها می کشــد! خدایا از دیــاری که مردمان عمودش در...

ادامه شعر
مرتضی فصیحی

تو وقتی نگاهم میکنی،انگار آتش میزنی بر این دل دیوانه ام صدزخم سرکش میزنی یاتلخ جوابم میدهی،یا از نگاهم میرهی آخربگو ای بی وفا،چرا؟اینقدرعذابم میدهی...

ادامه شعر
ایمان نوکاریزی

یار مرا صدا کند من به افق رسیده ام ..............او به جمال کعبه و من به خدا رسیده ام او به صدای زم زمش جان ودلش تازه کند........من به حسین فاطمه دور خدا رسیده ام ...

ادامه شعر
مریم هاشمی

با سکوتت گر چه زخمم می زنی سنگدل هستی ولی عشق منی از سکوتت می هراسم ماه من معنیش را می شناسم ماه من این سکوتت طعنه بر من می زند بر تنم گویی که سوزن میزند بشکن این م...

ادامه شعر
سلبی ناز رستمی

1 این گونه بدرقه می شوی یا ساز رفتن را ، قبل از آمدن باران می زنی. یا با چتری نگشوده ، به انتظار باران می نشینی. و من دلم می گیرد از اینکه ، توفان ندیده می روی! 2 باران ، عاشقِ مرد ب...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

مسمط تو دلِ سوختۀ قلب منی عشقِ افروختۀ قلب منی فعلِ اندوختۀ قلب منی رنگ آموختۀ قلب منی خسته و کوفتۀ قلب منی ...

ادامه شعر
محمد جهانگیری

دیگر پلی میان ِ منُ اشک ُ آه نیست یک قلب پاره پاره که اصلن براه نیست بازم غلام حلقه به گوش دلم شدم شرمنده،برسرم خبری از کلاه نیست یارب اساس هستی ُ عالم دوتا دوتاست! این دل چه بود بی کس ُ تنها...

ادامه شعر
عرفان ویسی (هستیار)

چشمان فریبا در مسیرت همچنان این رهگذرهمگام توست طعمه ات مغلوب، چون چشم فریبا دام توست در سرای شهر، بانوی نخستی همچنان در کتاب واژه، از زیبا ترینها، نام توست ازلبانت می بنوشم، جام زرین پرکنم چون ...

ادامه شعر
مهناز چالاکی

چشمانم را از قاب پنجره به درون کوچه می آویزم میدانم ، نمی آیی ؟ انکار نمی کنم دل واپسی من از نیامدنت نیست ذهن زخمی ام یاد تورا نشانه می رود ...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

استقبال از غزل مقام معظم رهبری (حضرت « امین » علیه السلام ) *** گلْ واژه ای از طبع ِ گلستانـــــــــی ِ خویشم روح ِ غزلم مست ِ غزلخوانــــــی ِ خــویشم چـون گنج ِ من از قیم...

ادامه شعر
علی اصغر  اقتداری

آتش فــراق با آتش فراق چراغانی¬ام مکن! آشفته¬تر از آن چه که می¬دانی¬ام مکن با تند باد خشم به آرامشم متاز! دیگر بس است این همه توفانی¬ام مکن! مسپارا بر گیسوی خود را به دست باد زین بیشتر دچ...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

دلی افسرده در شهری غم انگیز و من پژمرده ای در فصل پاییز پُر از روح نشاطم زردِ شوم است درونم حس و منطق در گلاویز نمی جویی چرا تقصیر با کیست؟ فقط من می کنم از عشق پرهیز؟ نمی جویی چرا تحقیر در چیست...

ادامه شعر
سلیمان حسنی

دوستان پیمانه افتــادوشکست برزمین‌می،جـایِ‌کامِ‌من‌نشست روزشدشـــامِ سـیه،ازبهـــرِمن ازدلم‌مِهــرِمی‌ومسـتی،گسست بوده ام یک‌عُمـر،لبـریزِگنـــاه نامِ حق آمد،شـدم یکتــاپرست بارالهــا،تـوب...

ادامه شعر
عرفان ویسی (هستیار)

با مهر دلش سنگ تراشد پدرم کوهی که زغم فرو نپاشد، پدرم از کفر اگر دور شود مصداقم من شک دارم خدا نباشد پدرم ********* عمری که بدون تو هدر می گردد چشمی که از انتظار، تر می گردد من ماهی تشنه ای،چه ...

ادامه شعر
سیدمهدی  حسینی فرد

بازم بلبل هوای یاسمن کرد ولی رخت سیاهش رو به تن کرد ببین دستای خون آشام پاییز چه کاری با فلسطین و یمن کرد چه داغی رو شقایق ها نشسته چه گلهایی که از ساقه شکسته بگو بال قناری های شهرو ...

ادامه شعر
احمد البرز

کارغمنامه که ،غمناک شده میدانم
سروِ صاف دل مان ،تاک شده میدانم

لب دریای صداقت همه جا آب گِل است
رد پای دل مان ،پاک شده میدانم

روبروی دلمان آینه ترسید ، شکست
سینه...

ادامه شعر
روح الله اصغرپور

بند در زنجیر عشقم دستبندم دست یار من همانم عشق بازی می کنم با شهریار کی کند نقش بت روی تو ما را آینه عادت بی روی تو ، ما را نمی آید قرار باز از این ناز فراخِ گل رخی ، اندیشه چیست ؟ سوی دیگر پادش...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا