تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
افسانه نجفی

رونق گرفته جمعه بازار ِ دلم بی تو دیگر به هیچ خریداری خرسند نخواهد شد!!! دست آموز عشق که بشوی از همه رمیدنت حتمی ست......

ادامه شعر
آگرین یوسفی

نوشت اشک ریخت و خوابید او شاعری دلشکسته است لطفا آهسته بخوانید. #آگرین_یوسفی

ادامه شعر
سعید نادمی

آمدی جانم به قربانت ، بیا خوش آمدی بار دیگر در دل غمگین ما ، خوش آمدی رفته بودی سال‌ها و عهد تو از یاد رفت کرده ای اکنون وفا ای بی وفا خوش آمدی غیر تو هیچ آشنایی در دلم جا خوش نکرد بار دیگر ای ...

ادامه شعر
مهرداد خالدی

میخانه های شهر را سیل برده ولی میخانه جای اشک ریختن نبود ای دلبر آرامی شب خواب از چشمانم گرفته خلوت شامگاهان جای هیاهوی خاطره هاست ای دلبر اندوه شعر های زیادی دفن شده زیر لب هایم مهر ل...

ادامه شعر
جواد مرادی

حالا که سیاهند سقف آروزها برای‌مان، یک چمدان ستاره بیاور تا با آنچه از کودکی‌مان بجا مانده است ستاره‌هایمان را بچینیم. جوادمرادی ...

ادامه شعر
هدایت کارگر شورکی

ساعت درست رأس لبت ایستاده است گاهی درنگ عقربه ها فوق العاده است خوابیده بود ساعت قلبش هزار سال مردی که قرن هاست سرازیر جاده است هر چارشنبه ساعت پنج از تو می شنید: یک ربع راه تا دل دریا پیاده است ...

ادامه شعر
افسانه نجفی

_با دست هایی که مدام توی هوا تکان می داد روبه رویم نشسته بود افسانه می گفت یا که پند می داد؟! نمی دانم... _به گمانم آغوشش پرت ترین دژ ِفراموشی بود! _دلم عجیب هوای تبعید شدن کرده بود در تنگنای بازوان...

ادامه شعر
محمدرضا بادینلو

نقل است از رسول که هر کس محب توست حاشا اگر که درک کند او عذاب را مدیون بحر لطف تو خشکی عالم ست پر نور کرده نور شما آفتاب را نام تورا شنیدم و بی خود شدم ز خود با خمر نام تو ز چه خواهم شراب را؟ «پرسی...

ادامه شعر
محمدعلی یوسفی

نگارا تو بیا نگذار شعر فراقم به درازا بکشد عمر شاعر به بلندای همین وعده پوشالی فرداها نیست ! #محمدعلی_یوسفی

ادامه شعر
امیرصالح زمردی

سکوتِ خانه را با نیّتِ شَر زیر و رو کرد مرا پیشِ همه سَرخورده و بی آبرو کرد چه دردی داشت نیشِ طعنه هایش بی مروّت نمیدانم زبانش را کجایِ من فرو کرد !!!!؟؟؟...

ادامه شعر
یاسر قادری

گلدان کنار پنجره ای و بی اثر باشی؟ خاک میکنم دلم را ، که پر ثمر باشی گوهری بود به امانت،سپردم نزد تو بازیچه شد در دستت،که پرشرر باشی گویند عشق همه به اظهار است ولی بسته ام چشم نظر، مبادا در نظر باشی...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

همه وجود من بسته به تار موی تو تویی همه جان و تنم، تصدق، بلای تو نه هوسی نه زود گذر شدی نفس در، من گذر یعقوب پایمرد ...

ادامه شعر
امین مقدس

<<تایتانیک>> شد ناخدا "پروانه‌ای" بر عرشهٔ کشتی شد شعلهٔ پیوندِ ما شمعِ همین مَشتی شد تایتانیکِ دلم تسلیمِ مردن چون کوهِ یخِ دوری‌ِ ما خورده به این کشتی در چشمِ من دریاست، چون از ساحلِ ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف #رباعی -شماره ۱۲ چشم هایت ای آن که لبت به شهد آمیخته ای دل را به سر گیسویت آویخته ای گشتم ز نگاه چشم مست تو خراب در جام دو چشم خویش چه ریخته ای #مهدی_رستگاری هفدهم مرداد سال یکهزار و چ...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

شدم خسته  و دلمرده   ِِشبا  خوابُم نمی گیره نِگو عاشق شدی؛  اصلا تو درد من نمیدونی میرم  دایم  جلو اما جهان کارش عقب گرده مثال طفل  که مادر از سر تابش نمی گیره ِغما رویایی و  چیزی ِشبیه قصه  می باشد ...

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

"وطن" که در پس هر برگی رگی جوانه می زد، که ساقه ها شده بودند، استخوان هایم، که سفرهای به تو پیش می افتاد در گوشت و پوست ام. وطن! با تو سخن می گویم ای آفتاب! شاعر: مرضیه رشیدپور(کیمیا)...

ادامه شعر
عنایت کرمی

یاد آمدم از خوابی، در یک شب مهتابی آن گاه که چشمانم، در بندِ تمنا بود آن گاه که محبوبی، خوش منظر و خوش قامت آرام ربود از من، چندان که دلارا بود آن ماه درخشنده، آن مطربِ چرخنده، در هیئت یک حوری دا...

ادامه شعر
افسانه نجفی

_عجیب گیج و سردرگمم! _اگر این شهر؛ هوایش مردمش کوچه پس کوچه هایش تمامش شبیه توست..‌. _پس چرا من هنوز دلتنگم از نبودنت؟!...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

بغض تنهایی نشسته در گلـو یادش بخیر عاقبت من هم شدم باغصه خو یادش بخیر این که دارو بودی و بر زخم جــــانم مرهمی میتوانی بگذری راهت برو یادش خیر قـــول دادم بر دلم ، دیگـــــر نبینم روی تو نه قــــ...

ادامه شعر
محمدرضا بادینلو

همه چشم ها بر جسد دوخته که چون میشود آخر این داستان؟ چه خواهد شد این ماجرا عاقبت؟ چه میگوید عیسی به زیر زبان؟ کمی بعد مبهوت و حیران شدند چگونه گرفته‌ست این مرده جان؟ به پا شد بسی شور و غوغا و شوق ز...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا