تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ماریا سلمانی

دوباره پیرهنم روی تخت افتاده تنم پلنگ پتوی تو را بغل کرده هنوز مسئله‌ای نیستم به تنهایی معادلات مرا قرص خواب حل کرده هنوز قهوه‌ی تلخی که ریختم بی تو دلیل اصلی بی خوابی و پریشانی ست من آن زنم که برایم...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف حکایت بی انجام صبح دم در گلشنی با لاله‌های داغ دار باز گفتم این حکایت را به حالی بی‌قرار زندگی ما به واقع مردن تدریجی است در هجوم لحظه‌های بی امان ناگوار عمر ما در خیره ماندن بر افق شد ...

ادامه شعر
یزدان  ماماهانی

امـروز یـادم کـن کـه فـردا نـیـسـتـم ،، یـادم کـنـی هـنگام مـردن در قـفـس ؛ جـان دادم ، آزادم کـنـی یـک روز مـی‌آیـد دگـر ؛ مـن نـیـسـتـم ای بی‌خـبـر شب‌ همچو ناقـوس تا سحـر ؛ با ناله فریادم کـنی یک...

ادامه شعر
شبنم حکیم هاشمی

عبور می‌کنم از لحظه‌های تکراری! عبور می‌کنم از روزگار اجباری! عبور می‌کنم از خاطرات پوسیده عبور می‌کنم از حس و حال بیزاری! عبور می‌کنم و می‌رسم به حسی نو و ناگهان پرم از انتشار بیداری! چه پاک م...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه العزیز #دوبیتی - شماره ۶۱ نفاق اگر چه ظاهرش عین صواب است نفاق و حیله در حد نصاب است هزاران لعنت و نفرین روا باد بدان رویی که پنهان در نقاب است #مهدی_رستگاری دهم مرداد سال یکهزار و چهارصد و ...

ادامه شعر
بهرام داودپور

خزان میرود و بهار می آید سیاه میرود و سپید می آید هوای پاییز است و غمها زیاد غمت سرآید و امید می آید نوید زمستان و بارش برف سرد تیره روزگاربود و سفید می آید مرگ گلها به روزگار تلخ دلا گل زیبای سعید می...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《آدم بودن》 شیر نر هرگز غلام روبه مکّار نیست هر که شد آزاده جایش جز فراز دار نیست آن کسی بالا نشین گردد که باشد چون عقاب لاشه خواری جز مرام کرکس و کفتار نیست همدم گل مرغ خوشخوان می شود وقت سحر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《وفادار》 چون سگِ گله تو وفادار باش دور ز هر کینه و آزار باش گربه صفت بودن تو خواری است دشمنِ این پستیِ رفتار باش نیش زبان را تو نزن بر کسی عاری ز چون عقرب جرّار باش نفس هوا را تو بِکش زیر خو...

ادامه شعر
محمد مولوی

انتقام از خود زندگی من بازی رولت روسی بود از بخت بد من گلوله اش مشقی بود #محمد_مولوی

ادامه شعر
محمد حسن حسن شاهی

شبی بغرنج، والتین... می نویسم دلم خون است ،خونین می نویسم قسم بر شعر سرخ انتفاضه من از صبح فلسطین می نویسم محمد حسن حسن شاهی ۱۴۰۲.۷.۱۹ ...

ادامه شعر
محمدرضا زادهوش

کشیده‌ام تن خود را به دار تنهایی نمانده جز شبحی در غبار تنهایی جوانه می‌زند از پای شب گیاهی زرد شکفته بر سر من خارزار تنهایی پریده از دل من میل با شما بودن که سود برده‌ام از کار و بار تنهایی کمی سک...

ادامه شعر
شبنم حکیم هاشمی

از لحظه‌ای که پنجره‌ام باز می‌شود حس‌ می‌کنم که فرصت پرواز می‌شود! حس می‌کنم پرنده شدن سرنوشتم است یک اتفاق تازه که آغاز می‌شود! حس می‌کنم که نغمه‌ی ناب پرنده‌ها با این غزلترانه هم‌آواز می‌شود! ...

ادامه شعر
افسانه ضیایی جویباری

پنجه درپنجه شب رگ خوابش درتپش صدرویا دفترشعرپرازنقش وسکوت سطرسطرش همه ازنقش سراب سینه درماتم غم جزرومدیست خیالت که نداردسکون منم وان طوفان شده ام سرگردان مانده ام حیران دردل یک طوفان #افسانه...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

‌بسمه المهیمن گرداب دوران ناله ای سودای آه آذرین آورده ام شرم نزد آن وجود نازنین آورده ام می کنند از من تقاضاها عزیزانم ولی من فقط رو در سکوتی شرمگین آورده ام در دل گرداب دوران قایقی آشفته ام هستی...

ادامه شعر
دانیال رستمی

زبانه میزند آتش و میسوزاند این سینه نمیدانم ، چگونه بیفروغ می گردد این شعله در این سینه می سوزد ، تمام فکرت و یادت من فریاد این شرَرَم فریاد این شعله پرسه میزنم دائم به دنبالِ آبی که خاموش کند ، این ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه العزیز قحطی نور در وصف انتظار فرج جان به تنگ آمده و می‌طلبد جانان را درد افزوده و جویا شده ام درمان را آن چنان ظلم به عالم شده مستولی که بیم آن است که بر باد دهد ایمان را شهرت و شهوت و ترس و ط...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《خدمت به خلق》 تا توانی خدمت خلق خدا باید کنی از بدی ها نفس این جان را رها باید کنی خدمت خلقش نمایی می شود راضی خدا دشمنی با دشمن خلق خدا باید کنی می شود راضی اگر هرگز نرنجانی دلی ایز یکتا ز کا...

ادامه شعر
رضا دهقانی نامور

ساقی شدی تو جانا برای بار اول ز دست تو گرفتم این جام پر بلا را .... گفتم سلامت ای یار خاموش شدم به یک بار جان ز لبم در آمد با نوش گفتنت یار .... از آن شراب گهنه من جان ز لبم نباشم صد پیک هم بنو...

ادامه شعر
ماریا سلمانی

دوباره خیره می‌شوم، به دستمال گردنت به کفش‌های قهوه‌ای، به چشم‌های روشنت تو در مقابل منی، منم که در برابرت نگاه می‌کنم به طرح خالکوبی تنت اورکتت به چارشانه‌‌ی تو جذب می‌شود کاراکترت برهنه در تمام صحن...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《آفت》 چرا دلا چراغ خاموش شده؟ سماور دلها چنین جوش شده آفت زده به گندم دلامون تو خرمن دلا پُر از موش شده چرا شدیم خر زیر بار نشستیم؟ خریّت آویزه ی این گوش شده وعده های پوچ و توخالی چی شد؟ حرف...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا