تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

فرقی نمی کند که غبار جهنمی یا استحاله ای ز گلستان و شبنمی تا دل نداده ای به خدایان خنده دار همواره در کشاکش سرمای بهمنی...

ادامه شعر
محمد مولوی

گفت ای کاش می مردم و این روزگار را نمی دیدم گفتم ای کاش من اصلن به دنیا نمی آمدم محمدمولوی

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«کوچه ی برفی» هوا سرد است و ابری دیده های آسمان گریان کنار کوچه ی برفی نشسته کودکی نالان شده بیدی که می لرزد دل و جانش ز بی مهری گذرگاهی شلوغ است و نمی باشد در آن انسان همه سر را فرو بُرده می...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

"میرود جا نهد دل خود را زیر خاڪی ڪه سرد و تاریڪست بگذرد ز مرز ناچاری از مسیری ڪه سخت باریڪست   هر شب او نشانی خود را در توهم ، زخواب میگیرد چشم وا میڪند به روی خودش با طلوعی دوباره میمیرد   ل...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«هویدا» یک شیخ نادان گفت روزی با کلانی امروز مردک پیش ما بس ناتوانی یک عمر بر تختی نشستی در وزارت میری نبودی از برای مردمانی آخر چه کردی از برای بینوایان امروز در چنگال تیز ما تو مانی پیر خر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ای انسان» برای ماهیِ لب تشنه دریا باش ای انسان تو بارانی برای خار صحرا باش ای انسان بکن روشن چراغ خانه ی پروانه را امشب برای مرغ عاشق یاس و مینا باش ای انسان ز مُشکت آهوی وحشی ، معطر کُن خزا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«عالم آشفته» کاش دل جایی برای غصّه و ماتم نبود کاش عالم اینچنین آشفته و در هم نبود کاش این نفس هوا هرگز نمی شد توسنی راکب این توسن وحشی دگر آدم نبود کاش در این کوله بار زندگی رنجی نبود پشت آدم...

ادامه شعر
نازنین بیداد

دشمنان کوچک،دوستان بزرگ فردایند و دوستان کوچک، دشمنان فردا؛

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«پادشاه و خر» پادشاهی بود در این روزگار وقت کوچش گشته بود از این دیار حال او زار و پریشان گشته بود کس نبودش تا بماند یادگار وحشتی در جان او افتاده بود داشت وحشت از شب تاریک و تار گفت هر کس ج...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«بی خبر» شده آدینه ز یاران خبری نیست هنوز مرغ دل خون شده چون بال و پری نیست هنوز شام تاری شده اینجا همه در گیر بلا از مه و شمس فروزان اثری نیست هنوز ماه و خورشید زمان گشته اسیر ظلمات وقت و هن...

ادامه شعر
محمدعلی یوسفی

نقاش ... مرا آنسوی دشتی بکر به نادیده ترین گوشه دنیا کنار غربت تک لاله ای اما در دورترین کنج انزاوی من تنهایی که جمع زیادی ست ! یکه ای واحدتر از یک واژه مفرد بکش . #محمدعلی_یوسفی...

ادامه شعر
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

میراث نفیس و نقش عالی هنر است سر پنجه و ذات این اهالی هنر است تا می نگری به نصف زیبای جهان دریاب که گنج این حوالی هنر است...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

گفته بودم هم جان وهم قبله ادیان منی گفته بودی غیراز این مرانباشد گرشنیدی تو باور نکنی گه لجاجت گه ترحم میکنی دل دردستان گرفته زیر لب ذکرمیگویی و عبادت میکنی! ذکر گویی عبادت بهرچیست از شکستن دل ان...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«مهربانی» مهربانی کن اگر خواهی بمانی جاودان جاودانی می شود آنکس که باشد مهربان کینه را از سینه با نور محبّت دور کن می شود روشن دلت از نور خورشید جهان باید از ظلمت رها گردی در این شام سیاه تا...

ادامه شعر
مهدی بابایی

چشم های سبز تو در زمستان های برفی، همیشه یاد آور چمنزارهای سبز بهارند، چشم سبز و گونه ی سپید و لب سرخ تو، پرچم جمهوری اهورایی غم زده گان جهان ست، مژه هایت، نرده های استبدادی ست، بر گرداگرد زیبایی نگاه...

ادامه شعر
محمدوحید  خواجه

من کام دهم دوباره او کام دهد دوباره من نیز هم دوباره او نیز هم دوباره عجب حالیست این باز هم دوباره این نیز هم دوباره آن نیز هم دوباره ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گرداب» چونکه طوفان شد به گرداب بلا کشتی نشست استخوان کشتیِ طوفان زده در هم شکست دیگر هرگز رنگ آبی را به خود دریا ندید مرغ دریا پَر زد و بر بام آرامی نشست ماهیِ لب تشنه در خون غوطه ور گردیده ...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

پدر تکیه گاهی که دگرنیست بعداوگویی که این زندگی صلاح نیست اورا جستجو کردم فراوان کفر اگر نباشد گویی که خدا بود، دگر نیست! یعقوب پایمرد ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نادانی» در گلستان پُر از گل خار بودن ابلهیست جای مرغ خوش نوا چون سار بودن ابلهیست مرغ خوشخوان جای آن باشد میان باغ گل جغد شومی بین این گلزار بودن ابلهیست در پگاهی گر بتابد نور خورشید زمان ص...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«مرگ انسانیت» آسمان تاری شده نوری نمی تابد در آن چشمه ها خشکیده شد رودی نمی باشد روان قامت آدم شده خَم زیر بار زندگی پُر چروکی گشته رُخ دیگر نمی باشد جوان دل بجای مهربانی خانه ای پُر کینه شد ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا