چکاوک جان، نخوان،
بس است خواندن،
دیگر نخوان،
که جای خواندن نیست،
وقتی گوشی برای لمس ترنم های دل انگیزت نمانده،
وقتی چشمه های احساس،
یکی پس از دیگری،
خشکیدند و،
شوره زاری در دل به جا ماند،
وقتی شاخه ای...

با این همه ظلم چند و چون باید رفت
"گر مرد رهی میان خون باید رفت"
"از پای فتاده سرنگون باید رفت"
با صوت رسا، چو ارغنون باید رفت

در کرب و بلا، حسین، جوان را چه کند؟
"فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟"
"...

گل سرخ توی باغچه
رنگ لبهاتو گرفته
دستای نرم و ملوسِت
روی موهام جا گرفته

برق اون چشمای زیبا
توی چشمام شده جاری
بوی عطر تازه ی تو
رو تنم مثل غباری

طپش قلب ظریفت
توی گوشام شده آواز
توی هر لحظه ی عمرم
ب...

شبی که از اینجا رفتی
گفتمت اینجا غریبم
اما دیدم تو غریبی
من اسیر یه فریبم
بید مجنون توی باغچه
برامون ستاره می چید
از تو چشمای من و تو
سرنوشتامونو می دید
ما دوتا گنجشک عاشق
روی بید لونه ای داشتیم
توی د...

موجم ولی از پا فتاده
از رنج یاران وانهاده
گویند عدالت چیست یارا
هر چیز جای خود نهاده
میرزا که فعله گی کند شغل
اُمّی شود میرزا چه ساده!
گر کاروان گم کرد مسیرش
وانگه بَلَد* آرد به جاده
عمریست جز وعده ند...