خانه ی پیر مرد سرد بود
1500 کیلومتر هم رو به غریبی آمده بود
نفت نداشت
کبریت هم
چوب ها را گرد هم جمع کرده بود
برایشان قصه میگفت
چوبها :
هوا سرد است
پیرمرد:
شما گرد همید بازسرد است؟!
شب شد
پیرمرد سرد تر
اما صدایی عجیب میان کوچه ها پیچید
صدای شادی و خنده
همه آتش چهارشنبه سوری روشن کرده بودند
زردی من از تو
سرخی تو از من
پیرمرد کنارشان خندید
به یاد مادرش گریست
با یاد پدرش خم شد
گرم هم شد
شب سر شد
کنار گردهمایی با شکوه چوبهای نسوخته
پیر مرد
درگذشت
مرتضی دوره گرد(هیوا)
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 22 آذر 1402 09:21
سلام ودرود
مرتضی دوره گرد 25 آذر 1402 00:47
سلام
عرض ادب و احترام
سپاسگزارم
در سلامتی مستدام باشید
ان شاء اللّه تعالی