بیدار شو از خواب بد ات آخر بازیست
بیدارشو نیمه دگرت فکر جدایی ست
آن خواب پریشان تو تعبیر شد آخر
پر شد چمدانی که پر از گریه و زاریست
بیدار شو فریاد شو از خلسه شب ها
دیووانه شو در شعر خودت وقت سحرها
آواز بخوان حنجره ات پر شده از خون
سیگار بکش گیج شو از گردش درد ها
خواب ماندی و برییدند صدای نفست را
بیدار شو از مردن و آواز بکن درد و دلت را
آن خانه تاریک که ساختی تماما قفس ات شد
کج رفته است این فکر بزن تیغ و رگ ات را
در خواب چه دیدی که چنین زرد شدی تو ؟
فکرت به کجا رفت چنین سرد شدی تو ؟
بیدار شو نیمه دگرت نیست در این شهر
مهر چه کسی بر دلت افتاد چنین مرد شدی تو؟
انگار که بیدار شوی تا خود شب سیر بباری
بیدار نشو تا ز غمت در شب خود هیچ ندانی
انگار غریبانه شبی ست نم نم باران بهاری
بیدار نشو حوصله مرثیه خواندن که نداری
(مهدی.برای محیا)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 17 مهر 1399 10:16
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
منصور آفرید 17 مهر 1399 11:14
درود بر شما. بسیار زیبا و دلنشین
دستمریزاد
محمد رضا درویش زاده 17 مهر 1399 11:26
بسیار زیبا لذت بردم درود بر شما
محمد مولوی 08 مهر 1402 00:17
درود شاعر گرامی
زادروزتان مبارک