به صبگا هی در گلستا نی گلی از شا خساری جدا شد
و در جوییار عشقی در غلتید
گل بهمراه آب از بوستان بدر رفت و من پیوسته بدنبال
گل بودم و سر نوشت را دنبال میکردم
مدتی گذشت گل در میان رود بماند تا یارانی را بدید
وبا آنها به دریای نیمه طوفانی رسید و سپس خود را
در میا ن امواج بیا فت در میان آن امواج نگاهش به
یارش افتاد وبا او به سخن در آمد و از سوز عشقش
برایش بگفت یارش به او گفت چه میگوئی مکن است
این امواج آرام در لحظه ای تبدیل به امواج خروشان شود
ومارا پر پر نماید ودیگر اثری از ما نباشد و سپس گفت
این همان طوفان زندگی است که برای همه مو جودات
خالق هستی پیش میآید و آنروز پایان زندگیست