.
میچکد درد از شب چشمش
در نگاهش غروب سنگین است
میزند سر به خاطراتی که
حاصلش زخم های چرکین است
او که دردش نشست بر جانم
من کنارش ترانه میخوانم
خیره بر کوک های پی در پی
سوزنی را که راه گم کرده
انجماد حضور فریاد از
زانوانی که آب آورده
اینهمه صبر, باز حیرانم
من کنارش ترانه میخوانم
طرح تاریخ آشپزخانه
پشت افکار روز و سردرگم
وقت عصرانه چای را دم کرد
خسته از حرف کهنه ی مردم
غصه اش میکشد به زندانم
من کنارش ترانه میخوانم
کوهی از مشکلات بر شانه
سرد و بی اعتناااا.. میخندید
سَرِ من گرم شعر تازه و او
با غم و روزگار میجنگد
مثل شمعی که رو به پایانم
من کنارش ترانه میخوانم
گفته بودم شراب میخواهم
مردی از جنس آب میخواهم
عشق را بی حساب میخواهم
رقص در رختخواب میخواهم
گفته بودم..! ولی پشیمانم
من کنارش ترا.../نمیخوانم
#سیمین_بابائی
.
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 20 تیر 1399 12:39
درود بر شما