تو را از پینه های دستهایت می شناسم من
منم در این حوالی ، پینه بسته ، قدِ یک اَرزَن
تو را حک کرده ام در ذهن خود ، تا باورم باشی
در این دنیای نا باور ، در این هنگامه ی آهن
بزرگی، استواری ،بیکرانی ،بی نهایت تر
تو اعجاز خداوندی ، هزارانی ولی یک تن
همیشه در شب ِ قَدر ، آن قَدَر در ماه میچرخم
ببینی این منم ِ.....حتی اگر اندازه ی سوزن
و پشت در بیایی نان بیاری با کمی خرما
نه نان و دانه ی خرما نه،..... یک لبخند یک روزن
در اینجا آدمک ها بذر شیطان را نگهبانند
همیشه دام میکارند در ایمان ِ مرد و زن
شبی ایکاش میخوردند تیغ ِ ذوالفقارت را
همین هایی که می چرخند پیرامون ِ اهریمن
تو را از عدل، از نهج البلاغه ،از غدیر ی دور
تو را حس میکنم نزدیک تر مثل ِ خدای من
تو را من دوست دارم منجی ِ پس کوچه های درد
کمی ساده ولی قدِ نگاهم واضح و روشن
اکرم بهرامچی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 07 اسفند 1399 12:19
درود بر شما
اکرم بهرامچی 15 اسفند 1399 18:13
سلام آقای عاجلوی گرامی
سپاسگزارم از عنایت شما
محمد مولوی 07 اسفند 1399 14:38
اکرم بهرامچی 15 اسفند 1399 18:14
سلام آقای مولوی گرامی
محمد رضا درویش زاده 07 اسفند 1399 18:58
بسیار زیبا لذت بردم تندرست باشید
اکرم بهرامچی 15 اسفند 1399 18:14
سلام آقای درویش زاده
سپاسگزارم از عنایت شما
کاویان هایل مقدم 07 اسفند 1399 20:59
مولا علی یار و یاورتان باد
اکرم بهرامچی 15 اسفند 1399 18:15
سلام آقای هایل مقدم
سپاسگزارم از لطف و محبت شما