از کدامین دیارم کین چنین شیدا و حیران آمدم؟
وز کدامین قبیله که نیست از من نام و نشانی در هیچ قله یا حضیض...
من از تبار کدام پور این خاکم کامروز پاره استخوانی شدم در دست گرگ زادگان تشنه ی خون و شهوت قدرت....
روزگارم گویا به آخر رسیده است....
چقدر بیگانه ام با صورتکهای گریان و خندان صحنه ی سیاه کاری های این دوران....
حاجی، حاجی گفتن های نفرت انگیز!!!!
سجده های طماعانه در صفوف جماعت....
اشکهای دروغین در انظار به نشان عرض ارادت به قدیسین
و خندیدن در خفا بر احوال زودباوران...
پرونده های خلق را زیر و بالا کشیدن به نرخ روز.....
تسبیح انداختن و پینه ی مهر بر پیشانی ساختن،
به قصد تنعم و نه برای تسلیم!!!!
چه بیرحمانه خرج شدم پای دنیاطلبی هایتان....
چه آسان حق را قربانی کردید به پای باطل....
آن روز که مرا قطعه قطعه کردند...
و پیش چشم یاران سر از تنم جدا کردند...
روزی که به هور العظیم مانند ماهی صید شدم با کابل برق...
شبی که در گورهای ناشناس، من را در کنار رفیقانم یکجا مدفون ساختند....
یا لحظه ای که پیکر نیمه جانم زیر شنی چیفتن های دشمن، خمیره ام را از نو بازآفرینی می کرد....
من هنوز بودم و نفس در بدن داشتم....
در سلول سلول هموطنهایم جاری بودم....
با بند بند اعضاء مردمم می زیستم....
در خانه خانه ی کشورم عشق می پراکندم....
حالا تنها سه ده سال و اندی از آن واقعه گذشته،
تنها سی دور زمین، گرد خورشید در این جهان لایتناهی طی مسیر کرده،
اما قطعه قطعه شدنم را امروز به چشم می بینم...
چه تلخ است از یاد و خاطرات نسلها رفتن....
چه ناگوار است فریاد بی صدا در بین جمعیت کور و کر....
چه ناجوانمردانه است خرید و فروش با خونهای سرخی که روزی نخلهای سوخته ی خوزستان، جنگلهای گیلانغرب، دشت سومار، و چه جاهایی را که سیراب نکرد....
در این روزها وجه المصالحه انتصابات تان شدم بین بالاده و پائین ده....
دعواهایتان برای کسب سهمی بیش از سفره ی این مردم....
شدم رنگ پرچم تزویرهایتان برای بالاتر نشستن....
چه جگرسوز است حس کردن این حجم از ریا و دروغ و فریب...
چه تهوع آور است برگشتن سر خط....
نقطه ای که به خاطرش جان دادیم، شکنجه شدیم، تحقیر گشتیم، دشنام شنیدیم و ایستادگی کردیم....
ریشه های درخت زقوم در خاک از نو جوانه زد، خاک را شور کرد، آب را تلخابه ساخت و سر راه خود نیستی و تباهی رویاند....
پلاک و زنجیر از کالبد رنج کشیده ام بر گیرید....
من عنصری از اخلاط چارگانه این دیار شدم
بادم، آبم،آتشم و خاک، خاک سرخ پارس
نام و نشانم ایران است....
مرا آرامگه، آبهای گرم خلیج پارسی است،
خاک بیابانهای صمیمی دشتهای جنوب است، نه شهر و دیار و کسانی که امروز نمی شناسمش!
در میان کارزار جهل و عداوت و مردم فریبی...
چقدر بیگانه ام من....
بر مزارم به غیر از این، گل واژه هیچ ننگارید "فرزند ایران"...
دیگر هیچ چیز مرا به کاری نیاید....
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 13
امیر عاجلو 06 دی 1399 05:39
!درود
کاویان هایل مقدم 06 دی 1399 14:22
زنده باشید عزیز
حسن مصطفایی دهنوی 06 دی 1399 08:11
سلام و درود استاد
بسیار عالی است
سربلند و پاینده باشید
کاویان هایل مقدم 06 دی 1399 14:22
مشحون محبتهای بی آلایشتان
ولی اله بایبوردی 06 دی 1399 08:27
سلام و درود بر فرزند ایران زمین
خوش به سعادت جناب استاد فرهیخته اندیشه نگار
قلم استوارتان متین و قابل تقدیر....
والایی روح بلندتان را می ستاییم .....
در پناه حق
کاویان هایل مقدم 06 دی 1399 14:24
سپاسگزار امواج مهرآمیز دریای دل زلالتان استاد و دوست پاکدل
مسعود مدهوش 06 دی 1399 09:57
درود بر شما استاد هایل مقدم ارجمند
سپیدی عمیق و پر معنابر تارک روزگار,دستمریزاد و قلمتان استوار
کاویان هایل مقدم 06 دی 1399 14:25
از درک و صفای عمیقتان بی نهایت عرض امتنان دارم جناب دکتر گرانسنگ
محمد رضا درویش زاده 06 دی 1399 10:30
هزاران درود استاد بزرگوار بسیار زیبا
کاویان هایل مقدم 06 دی 1399 14:26
سلامهای گرمم نثار قدوم مهربانتان استاد مهر
علی آقا اخوان ملایری 06 دی 1399 13:29
درودها بر شما استاد، عالیست
قلمتان نویسا، شاعرانگی هایتان مستدام باد
کاویان هایل مقدم 06 دی 1399 14:26
خانه دلتان آباد عزیز دل انگیز
کرم عرب عامری 07 دی 1399 15:50
درودها جناب مقدم پیروز باشید