چه سرزمین غریبی!، چگونه شد تبعید
کسی که درد دلم را همیشه می فهمید
ببین چگونه فرو ریختم به پای کسی
که مثل کوه به هر جنبشی نمی لرزید
برای باورِ زخمم دلیل کافی نیست
میان این همه ایمان و این همه تردید!
میان خیر و شر این جهان نِشَستید از
کدام زاویه ای می شود شما را دید
هزار سینه ی ویران و هیمه و آتش
میان شعله ی غم ها چگونه می خندید!
سکوت شیشه ی بغضم شکست وقتی که
شبیه سنگ زبان مرا نمی فهمید
فرزاد الماسی بردمیلی