«هفت عاشقانه کوتاه»
(۱)
دهانش آب میافتد
چشمهی زلال این کوه!
وقتی از چشمان تو میگوید
این هُدهُد تشنهی دشت...!
(۲)
تو که در کنج خیالم
به عزلت نشستهای!
این جادههای بیسروته
بیهوده کجا میروند...؟!
(۳)
زیبای من!
قافیه نمیخواهد این شعر
وقتی لای این همه واژه
نرگس دستان تو را میبویم...!
(۴)
این باد
خبرچین کدام حزب است
که از موی تو
بو برده است...؟!
(۵)
در این زمستان بیبهار
خیال تو
هوای خیالم را
گرم کرده است...!
(۶)
با خون دل
پاشویه میکنم
چشم تبدار تو را...!
(۷)
تو را میگویم
نه زن هستی و نه مرد!
تو همان شاعر
نه! نقاشی هستی که درد میکشی...!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 25 اسفند 1400 10:40
درود بر شما
پرشنگ صوفی زاده 01 فروردین 1401 15:24
زیبا بود.ممنون