عادت می کنم به یخچال
ثابت و بی سکوت
هیچ کس نمی داند!
دلم می گیرد،
گهگاهی
درش را آهسته و بیهوده سوی دلم باز می کنم،
بطری آب را
برای فروبردن آرامش دردهایم سر می کشم،
نگاهم می رود به انسولین های خودکاری
انگار!
دردهایم شروعی دوباره از سر خواهند گرفت
بندهای وجودم می لرزد،
بر می گردم
پایم می خورد به قوطی های قرص
صدای مادر
مرا سوی تیک تاک ساعت می برد،
امان از دردسرهای سردرد!
مادرم گفت:
صدای خواب زیباترین نغمه ی ذهن است
بخواب.
کتاب سلام صبح ،،،،صفحه ی ۴۷
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 25 شهریور 1401 19:28
درود بر شما
مسعود آزادبخت 26 شهریور 1401 18:54
سلام واحترام
سپاسگزارم
رضا کاظمی اردبیلی 25 شهریور 1401 21:54
عرض ادب
زیبا و دلنشین بود.
درود بر شما شاعر توانا و گرانقدر.
مسعود آزادبخت 26 شهریور 1401 18:54
سلام و احترام ادیب گرانقدر
سپاسگزار از حضور و نظرمهرتان
حسن مصطفایی دهنوی 29 شهریور 1401 07:03
درودها بر شما استاد گرامی ادیب فرزانه و فرهیخته
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
قلمتان نویسا
مسعود آزادبخت 30 شهریور 1401 17:08
سلام و احترام جناب دهنوی گرانقدر
سپاسگزارم از حضور و نظرمهرتان