یادش بخیر،

آرام آرام بی قراری های روزهای کودکی ام را قدم میزنم،
بوی خوش روزهای کودکی وعطرکوچه باغ های زیبا وچشم انداز پرچین های،
سنگ چین و یک دست صدای نهراب بوته های بزرگ تمشک پرواز پروانه ها ی زردوسفید
با بال های زردوقشنگ، یاد باد روزهای خوب و شاد کودکی، ام میخواهم با پای های کودکی در آن کوچه
، سال های دور کمی قدم بزنم راه بروم یا پرواز کنم، پر جوش و خروش مثل همان روزها قدم هایم تیزی قدم هایم نفس هایم
گرم گوش هایم پراز آواز گنجشکان پرازصدای گوش خراش نان خشکی کسی چه میدانست از آن بهشت زیبا و سرسبز به این برهوت
جهنم نقل مکان میکنم یادش بخیر که من و ده ها دوست دیگر این کوچه را با خنده هایمان پراززندگی میکردیم، شعر، باز، باران با ترانه،،،
را روزی هزار بار برای کوچه مدرسه، و آن درختان سرو،، زیبا میخواندیم، ازعطرگل هاوبوی نم باران خورده دیوارهای کاهگلی خانه مست شدیم
قد کشیدیم،، وبزرگ شدیم، در این کوچه هیچکس غریبه نبود من، وتو، نبود همه ما بودیم، یادش بخیر چه روزهایی، طلوع وغروب خورشید رابا چشمانی
پرازعشق به تماشا می نشستیم، ساعتی به اسم زمان درکارنبود ثانیه به ثانیه عشق بود ودوستی، چه روزهای شیرینی، در سایه سار آن توت کهنسال، باغچه خانه مان خندیدیم
وشکوفه زدیم ناگهان زمان هزار دور چرخید وآن ماه و سال های رفتند ما، من و تو شدیم، آن خنده ها آن شور وشعف چون بازی های کودکی، کلاغ پر، من پر.، تو پر، همه پر
،، یک قل و دو قل، هفت سنگ، همه مهاجران غریب سرنوشت شدیم، وای به آخر کوچه رسیدم، وباید باورکند دلم که بزرگ شدن من وتو آخرجدایی ما بود خاطرات تو واین کوچه
تا ابد در دلم میماند، این کوچه تا هزار سال دیگه بوی کودکی بوی خوش زندگی میدهد کوچه همان کوچه است، زمان گذشته،، افسوس که افسانه شدیم

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 69 نفر 104 بار خواندند
حسین شفیعی بیدگلی (13 /07/ 1402)   | صدیقه جـُر (17 /07/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا