//چقدر دوست دارم از تو بگویم//
خنجرت
برای من
تیزنخواهد بود
تو
از اب زلال به من نزدیکتری!
ودر لبانت
زنبوری
مدام پر می کشید.
زنجیر دلم را
به ماهی دلت پیوند دادم
تا کنارت
تنها نباشم.
خشمگینم که می شوی
دایره های ابت را
نمی توان شمرد.
شبی
دستت را گرفتم
به تماشای پلی بردم
که از دریاچه دلم
تا
رودخانه دلت
امتداد داشت............
می دانی؟
باغ نگاهت
چه پر گل شده بود
و ریگهای زیر پایت
مدام
از کوه سخن می گفت.
انجا بود
من
برای اولین بار بود
دیدم،
سایه ات سیاه نبود!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 07 اردیبهشت 1402 15:16
سلام ودرود
بهاالدین داودپور 07 اردیبهشت 1402 16:50
درودشاعرگرامی بسیار زیبا و پراحساس