پروانه ی دل افتاد در تُنگِ بُلورِ غم
در فکر رهایی بود از چنگِ شرورِ غم
با کوشش و سرسختی , بر شیشه که میلغزید
هر کس که نگاهش کرد پنداشت که میرقصید
او در تبِ پرواز و جَستن زِ اسارت بود
رنگین پر و بال او در تُنگِ شقاوت بود
بیچاره در آن مینا از بس که پرید آخر
بشکست پر و بالش دلخسته رمید آخر
نزدیکِ سحر وقتی پیکار شگفت او را
یک کودک زیبا رو در دست گرفت او را
آهسته دوید و بُرد ؛ پروانه ی خود در دشت
با کودکِ امید او بر خانه ی خود برگشت !
طرح و شعر از سحرفهامی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 10
امیر عاجلو 14 مهر 1402 09:17
سلام ودرود
سحر فهامی 14 مهر 1402 13:26
یک دنیا ممنون????????????
امیر عاجلو 14 مهر 1402 16:50
درود بر شما
سحر فهامی 15 مهر 1402 14:15
هزاران درود گرامی????????????
حفیظ (بستا) پور حفیظ 14 مهر 1402 17:22
درودها بانو فهامی بزرگوار
شعرتان را خواندم بسیار زیبا و دلنشین و پر از تعابیر بکر و بینظیر بود
هماره نویسا مانیدو شاعر
سحر فهامی 15 مهر 1402 14:14
درود بر شما و مهربانیتان بزگوار سپاسگزارم ????????????????
شبنم رحمانی 15 مهر 1402 23:35
درود بر شما بانوی بزرگوار. مفاهیم زیبا و تشبیهات ناب زیبایی قلمتان را صدچندان کرده. قلمتان سبز
سحر فهامی 16 مهر 1402 08:10
درودتان مهربانو جان مرسی از همراهی و نگاه زیبایت????????????????????????????????????
سیاوش دریابار 16 مهر 1402 05:32
مگر دریا به ساحل گفت که قصد شوکران دارم
سلام
افتخاری دیگر فراهم شد
که مهمان یکی دیگر از اشعار شما باشم
زیبا سروده اید
قلم زیبنده تان همیشه
پر فروغ باشد
سحر فهامی 16 مهر 1402 08:11
هزاران درود بر شما یک دنیا سپاسگزارم از مهرتان ????????????????????????????