#هم_بغض_نیزه
چگونه از غصه خون نگریم که داغ ها سهم باغ و بر شد
گلوی آزاده سروِ قصه در انتها قسمتِ تبر شد
به نام آزادگی برامان چه دام ها که نگستراندند
زبانمان لال و چشممان کور و گوشمان تا همیشه کر شد
زمانه با سرپُرِ شریعت گلوله ی جهل خرجمان کرد
شقیقه آماج حرف مفت و خرافه مکتوب و معتبر شد
نبود پیغمبری که ما را ز یاوه ها در امان بدارد
نبود چوپان و گله مان آش و لاشِ سگ ها ی دَه پدر شد
به کاممان جای نوش ، نیش و به دست جلادمان سپردند
دوباره گودالِ قتلگاه و دوباره هم بغضِ نیزه ، سر شد
#هما_تیمورنژاد
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
حبیب اله نبی اللهی 10 اردیبهشت 1397 00:52
درود
مهناز نصیرپور 11 اردیبهشت 1397 15:28
درود بر همای عزیزم با این سروده ی زیبا
حسن مصطفایی دهنوی 13 مهر 1397 22:16
درود
زیبا است