???????????? شب ????????????
شب میچکه از گوشه چشمم
کابوس روی شهر میتابه
پشت دری با قفل تاریکی
ایمان من با کفر همخوابه
شب میرسه با خاطراتی که
زیر نقاب روز گم کردم
با ژانر تلخش،صحنه به صحنه
اکران میشه روبروم هر دم
شب این نمایشخانه خاموش
با ماه مثل یک پروژکتور
توو ناخوداگاهی که بی پرده
صد فیلم داره با هزار آکتور
من رو ببر از این سن اجبار
تو لحظه ی الان و دلخواهم
پایان خوبم قصه من شو
کشفم بکن، من کور و گمراهم!
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 30 امرداد 1399 13:31
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
کرم عرب عامری 30 امرداد 1399 22:42
مینا تمدن خواه 31 امرداد 1399 13:32
درودهاا نثارتان بزرگوار
بسیارعالی و دلنشین
بدون شک در آینده آهنگ بی نظیری می شود
با ترانه ی خوش آهنگ شما
قلم نویسا و طبع روانتان ماندگار
نوید حیدریان 13 اسفند 1399 23:52
سپاس از دیدگاه جالبتان