علی ای امیـر خوبان ، به جـهان تـو پادشایی
نبود به جـز تو هرگـز، به جهان گـره گشایی
نگهی بسوی ما کـن ، گـذری بـکـوی ما کن
که تـو شاه بنـده پـرور ، شَـهِ مُلک لافَتایی
اگـرت خـدا بگویم ، تو خودت نمی پسندی
وَگـرت بشـر بنامم ، خجل از چنیـن نـوایی
به خـدا یـگانه هستی ، بـه تـمام آفرینش
وَ جهان ندیده هرگز ، به خودش چو ما گدایی
علی ای امیـد مـردان ، تو دعـای مستمندان
برسان به کوی جانان ، که تو هم درآن سَرایی
بنَما دَمـی عنایت ، که شـدم خـمیده قامت
بنشسته ام به راهت ، کـه مـگر دَمـی بیایی
بفشانده ای به عالم ، همه عشق و شور و مستی
تو بـگو به مـا که هستی ؟ تو علی مرتضایی
منم آن فقیـر بیدل ، که فرو بمانـده در گِل
که سَرَم بـود به راهـی ، بـه امید آشنایی
تـو دهی غذا بـه قاتل ، بِزَنی شَرَر بـه باطل
که بگو تو را چه نامم ؟ تو مگر بگو خدایی ؟
علی ای نماد بخشش ، که دهی به جان درخشش
بکشم زسینه آهـی ، تو بگو مگـر کجایی ؟
چه شود که پَر کشم من ، برسم به خاک کویت
تو کنی به من نگاهی ، که بمُـردم از جدایی
چو شنیدم این روایت ، چه خوشم ازین حکایت
که زمانِ جـان سپُردن ، نگهی به ما نمایی
چو بگفت شهـریارم : در خـانه ی علی زن
درِ خـانه می زنم من ، تو مگر ز در درآیی
چو شنید شعر من را ، که خوشست و روح افزا
به تبسمی بگفتـا : که تو در حَـریم مـایی
ز کـلام " روح افــزا " نبود دگـر چو والا
بنـویس شعـرِ او را تـو به جـوهـر طلایی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نقد 1
علی روح افزا 12 مهر 1394 06:44
درود بر برادران و خواهران بزرگوار .
این نوشته یا شعر
اولین کار این حقیر نادار میباشد که در سال گذشته در روزی که مصادف بود با روز
بزرگداشت استاد شهریار ، من به یاد شعر زیبای علی ای همای رحمت افتادم .
و خیلی حالم منقلب شد و به خدا گفتم : که خدایا درست است که من شاعر نیستم
اما خودت میدانی که خیلی دوست دارم در مدح امیرالمومنین شعری بنویسم .
و بعد مثل بچه های کوچک با خدا راز و نیاز کردم .
و دو رکعت برای استاد شهریار نماز خواندم و به خدا گفتم : خب اگه من شاعر نیستم
شهریار را بفرست به من مدد کند و من بتوانم یک شعر برای مولا بنویسم و هنوز چند
لحظه نگذشته بود که جمله ی علی ای امیر خوبان در ذهن من نقش بست و بعد از آن
ابیات دیگر و من با صدای بلند گریه میکردم و مینوشتم .
و اما بعد ............