شهید عماد الدین نسیمی شاعر و متفکر بزرگ آذربایجان
(3 بیت از غزل نمی گنجم – از بنده حقیراز کتاب یک عشق در صد غزل)
جــهان را صاحبم امـّا جـهـان ها را نمی گنجم
مـکان را گـوهـرم امـّا مـکـان ها را نمی گنجم
مـرا با این نـشـانـهایم بـه یاد آور که تـنـهایم
نه پـنـهانم،نه پـیــدایم،نـشـان ها را نمی گنجم
به معنایش ببین رویم،نه جسمـی را که میگویم
پُر از حسّم،پر از جانم،که جـان ها را نمی گنجم
مطلوبی
نسیمی یکی از شاعران بزرگ مکتب حروفیه آذربایجان است. مکتب حروفیه در دوره امیر تیمور گورکانی توسط حسین فضل الله تبریزی در آذربایجان پایه گذاری گردید. حروفیه دارای جهان بینی شیعه ـ اسلامی بوده و به نقش «حروف» در زندگی اعتقاد داشت. پیروان فضل الله چون اکثرا عقاید خود را با حروف و اعداد بیان می کردند بدین جهت به «حروفیه» معروف شدند. آنها در مورد اساس آفرینش کاینات معتقد بودند که زمین و آسمانها با اداء کلمه «کُن» (شو، باش) از طرف خداوند موجود گردیده است
آن ذات که امر «کُن» چو فرمود
گردید سماء و ارض موجود
لذا اگر خداوند همین حروف را از ذات اشیا بیرون بکشد چیزی از اشیاء که قایم به وجود آن حروف هستند باقی نمی ماند و جهان ویران می شود:
گر کلام حق تعالی را ز شی
در کشی چیزی نمی ماند ز وی
اگر از مباحث کلامی مکتب حروفیه اغماض کنیم آنها در مسائل اجتماعی معتقد به برابری انسانها بوده و چون انسان را بعنوان «خلیفه الله» در زمین می دانستند لذا معتقد بودند که انسان به علت داشتن همین صفت دارای حق و حقوق الهی است و نباید این حق و حقوق پایمال قدرت قدرتمندان گردیده و از کله ی انسانها، که چهره اش همچون وجه الله (صورت خدا) می باشد، نباید مناره ها ساخته شود و بدین ترتیب با استدلالهای ساده و پیچیده دینی ـ فلسفی به جایگاه رفیع انسان در آفرینش و نقش خدا گونگی آن در اجتماع تاکید و در این راه جان خود را نیز فدای همنوعان خویش می کردند. نسیمی یکی از متفکران و مبارزان این مکتب بود که معتقد به مساوات و حقوق برابری زبانها بود و زبان ترکی آذربایجانی زبان گفتاری و نوشتاری بیشتر پیروان این مکتب محسوب می شد. نسیمی عاقبت در راه مبارزه در راه حق و برابری انسانها در شهر حلب دستگیر و به اعدام محکوم و پوست از تنش بر کندند. این مقاله شرح کوتاهی از زندگی و شهادت پر افتخار اوست.
■ نام
مؤلف کتاب «کنوزالذهب فیتاریخ حلب» که از مورخین معاصر نسیمی است نام او را «علی» میداند و این نام در منابع حروفی از قبیل «شرح عرشنامه» و «وصیت نامه فضلاللـه» تأیید گردیده است. در وصیت نامه با تأکید بر «سید» بودن او آمده است: «علی محرم است او را با خود ببرند. سیدعلی باید که در خدمت تقصیر نکند. وقت کار است ضایع نماند.»1
در شرح عرشنامه نیز با تأکید بر عنوان «امیر» در اول اسم نسیمی آمده است: «خلیفهی فضلاللـه و واقف اسرار سرایر کلاماللـه امیر سید علی نور اللـه قبره فرموده است.»2
گویا نسیمی در دورهی اول شاعری، اسم خویش را به عنوان تخلص به کار میبرد چنانچه در اشعار مختلف این تخلص آمده است:
بیا بشنو «علی»، اسرار معنی
زعشق یـار و ز وصل حبیبم
پیش وجهت هالک آمد جملهی اشیا «علی»
شاد زی زان روی خرّم، گو بمیر از غم رقیب3
ابنحجر عسقلانی یکی دیگر از مورخین معاصر نسیمی در کتابش نام او را «نسیمالدین» میداند که به احتمال قوی باید لقب اولیه نسیمی بوده باشد نه نامش.
■ لقب و تخلص شعری
گویا نسیمی قبل از حروفیگری لقب «نسیم الدین» را داشت که بعداً به عللی آن را به «عماد الدین» تغییر داد. کمال الدین حسین گازرگاهی در کتاب «مجالسالعشاق» خود او را «امیر عماد الدین» مشهور به نسیمی میداند4 این لقب عماد الدین به صورت مخفف آن، گاهی به عنوان تخلص شعری او نیز به کار رفته است:
روزی اگر به کوی مراد می رسی «عماد»
آنجا مقام توست، گذر کن که منزل است
نسیمی در مواردی «ابوالفضل» نیز تخلص کرده است:
حرف ما ابجد عشق است چه داند نحوی
منطق الطیر «ابوالفضل» زبان دگر است
او قبل از اختیار تخلص «نسیمی»، تخلصهای «سید»، «هاشمی»، «حسینی» نیز داشت. در میان این تخلصها به نظر میرسد که تخلص نسیمی آخرین تخلص اوست چه اشعار سروده شده با این تخلص در اوج قدرت و استحکام است.
■ در مورد عنوان «امیری» نسیمی
در منابع و مآخذی از قبیل استوانامه، مجالسالعشاق، شرح عرشنامه، دیوان نسخه خطی کتابخانه سنا و دیوان نسخهی خطی کتابخانه تبریز متعلق به حاجیمحمد نخجوانی از نسیمی با عنوان «امیر» یاد گردیده و در سر عنوان نسخه خطی کتابخانه تبریز آمده است: «هذا دیوان سید العارفین والعاشقین قطب المحققین امیر عماد الدین سید نسیمی سلام اللـه علیه».
امیر در لغت به معنی امر و فرمان دهنده و فرمانده میباشد و در بادی امر چنین به نظر میرسد که عنوانی بیربط یا تزیینی برای عمادالدین نسیمی است ولی اگر به یاد آوریم که حروفیه دارای «خط مشی مسلحانه» بوده و همواره «حجت قاطع» (دلیل محکم) را غیر از کلام (کتاب جاویدان نامه)، «سیف بتّار» (شمشیر برّان» میدانستند و از قول فضل میآوردند که:
حجت قـاطع بـه غیـر این کلام
نیست غیر از سیف بتّار والسلام
و نیز با عنایت به این که آنها همواره در آرزوی به دست آوردن تیغ (شمشیر) برای جهاد با منکران بودند و میگفتند:
گر به دست آریم ما یک روز تیغ
شکر حق گوییم وگرنه صد دریغ
لذا میتوان به راحتی متوجه گردید که حروفیه در بین خود دارای تشکیلات و حتی «شاخهی نظامی» نیز بودند که در شرایط خاص، قیام نیز میکردند. احتمالاً سید عمادالدین نسیمی نیز علاوه بر «شاخهی تبلیغات» در سمت رهبری یکی از «شاخههای نظامی» حروفیه نیز بود. این نظر را وجود لقب امیر در نام های عدهای از حروفیان از قبیل امیرکلیم اللـه و امیر نوراللـه از فرزندان فضل که این آخری دارای القاب «سرور شهیدان» و «فضل الشهدا» ست تأیید میکند. به ویژه این که امیر نوراللـه از طراحان ترور شاهرخ تیموری پادشاه ایران و توران بود و احتمالاً به همراه سایر دستگیر شدگان بعد از شکنجههای بسیار اعدام شده است. همچنین میدانیم که از بین نُه خلیفه فضل، تنها دو نفر یعنی امیر عمادالدین نسیمی و امیردرویش علی کیوان دارای لقب امیری بودند و این نیز احتمالاً نشانگر سمت آنها در «شاخه نظامی» حروفیه بود. نظر دیگر در مورد عنوان امیری چنین است:
میدانیم که به سیدها در زمان قدیم «شاه» میگفتند مثل شاه نعمتاللـه ولی، شاه قاسم انوار، شاه فضل ولی و «این ظاهراً باید بدان سبب باشد که معتقدان به حروفیه که سلطنت معنوی برای فضلاللـه استرآبادی قائل بوده و او را «شاه فضل» مینامیدهاند برای مریدان و خلفای او نیز امارت معنوی قایل شده و از این رهگذر نام نسیمی با عنوان امیر همراه گشته است.»5
■ محل تولد نسیمی
در مورد محل تولد نسیمی اتفاق نظری در مراجع و منابع وجود ندارد. لطیفی در تذکرهالشعرای خود او را از دهکدهی «نسیم» حومه بغداد میداند6 این نظریه از طریق لطیفی به تذکرهالشعرای قنالیزاده نیز راه یافته و قنالیزاده با اخذ نظر او از بابت تطابق تخلص با محل تولد نسیمی در تذکره خود مینویسد: «دیار بغداددن ناحیهی نسیمدن وزان اولمغله مخلص مزبورایله و سیم اولموشدور» یعنی «از ناحیه ی نسیم دیار بغداد وزان گردیده و با آن تخلص نیز تطابق زیبایی انجام داده است.»7
این نظریه از سوی یک نویسنده حروفی نیز مورد قبول واقع شده است.8
اما مؤلف تاریخ عراق این قول را تأیید نکرده و متذکر شده که اصلاً چنین دهکدهای در حومه بغداد وجود نداشته و معتقد است که نسیمی در معیت فضلاللـه به بغداد رفته و یا از ترکمانان مهاجر به بغداد بوده است9 لذا او نسیمی را عراقی و ساکن بغداد نمیداند بلکه همچون مسافر و مهاجر از ایشان یاد میکند.
«ابن عماد الحنبلی» مؤلف «شذرات الذهب فیاخبار من ذهب» نسیمی را متولد «تبریز» دانسته و از او با پسوند «تبریزی» نام میبرد.10 در این میان «عاشق چلبی» در تذکرهالشعرای خود نسیمی را از ترکمانان شهر «آمد» میداند.11
یکی دیگر از شهرهایی که در تذکرهها به عنوان محل تولد نسیمی آمده است شهر شیراز است. جلالی پندری در کتاب خویش در مورد مراجعی که بر شیرازی بودن نسیمی تأکید دارند مینویسد:
« برخی از اصحاب تذکره که منبع و مآخذ آنها تذکره ی عرفات العاشقین (تألیف در سال 1023 هجری) بوده است به تبعیت از عبارت اوحدی بلیانی: «سید جلال الدین نسیمی مولدش از الکای شیراز است.»12 او را شیرازی دانستهاند از آن جمله محمدبن دارابی شیرازی در تذکره ی لطایف الخیال (تألیف در 1076)13 و واله داغستانی در ریاضالشعرا (تألیف در 1161)14 و رضاقلیخان هدایت در ریاضالعارفین (تألیف در 1260)15 نویسندهی مزارات تبریز (تألیف در قرن یازدهم هجری) نیز او اهل بیضای فارس دانسته است.16 مولفان دیگر نیز که مرجع و مآخذشان ریاضالعارفین بوده به تبعیت از هدایت او را «شیرازی» دانستهاند از جمله صاحب فارسنامهی ناصری و «ریحانهالادب»17.
اگر نسیمی را چنانچه مؤلف «فارسنامهی ناصری» مینویسد اهل «زرقان فارس» بدانیم طبیعتاً باید نسیمی را از «ترکان شیراز» و به ویژه از «ایل قشقایی» باید محسوب بداریم. از تواریخ حروفیه این را میدانیم که نسیمی در حدود 19ـ 18 سالگی توسط علیالاعلی برادر و جانشین فضل جلب مکتب حروفیه گردیده است. این را نیز میدانیم که خود علیالاعلی در اثر تشویقها و اصرارهای یک جوان شیرازی به نام «علیشاه شیرازی» به سرودن شعر روی آورده است چه خود علیالاعلی در توحید نامه به این مسئله چنین اشاره میکند:
داشتم یاری عزیزی نوجوان
نورسیده برده علم از کهنگان
بود شیرازی علیشاه او بنام
درشد از فضل در دارالمقام
دایماً درخواست کردی زین فقیر
کانچه مییابی تو از فضل کبیر
بهر ارشاد خلایق مینویس
تا از آن با علم حق گردند انیس
داد چون توفیق فضل رهنما
شد قبول آن التماس پاک را
چند رمزی آنچه بر خاطرگذشت
شد پدید از اصل و فرع هفت و هشت
نکتهای در جاودانی نامهاش
گشت مکنون از مبارک خامهاش18
و نیز «میدانیم که در بین بیش از هفتاد نفر از یاران و مریدان فضلاللـه که نامشان در کتابها و رسالههای این پیروان ضبط گردیده نام چند تن از آنها علی بوده، تنها علیالاعلی و سید علی عمادالدین نسیمی هستند که شاعر بودهاند و باز تنها علیای که شیرازی بوده همین سید نسیمی میباشد و به کار بردن نام علیشاه در آن دوران حکایت از سیادت وی دارد.»19
از طرف دیگر دانشمندان و ادبای جمهوری آذربایجان با تحقیقات خود معتقدند که نسیمی اهل «شیروان» و از منطقه «شماخی» بوده است چنانچه پروفسور حمید آراسلی به همین مورد اشاره کرده مینویسد: «از پژوهشهای ادبای آذربایجان نیز آشکار شده است که شاعر (= نسیمی) اهل شیروان است.»20
مسئله شیروانی بودن نسیمی را شاید متن وصیتنامه کمی در سایه قرار دهد و گفته های علیالاعلی نیز مزید بر علت گردد چه از تاریخ حروفیه برمیآید که آنها در شیروان نتوانسته بودند جای پایی برای خویش پیدا کنند و اهل شیروان با مسئله حروفیه خصمانه برخورد میکردند چنانچه فضلاللـه به صراحت میگوید که در تمام عمرش در شیروان دوست و آشنایی نداشته و شروان به منزلهی کربلای او محسوب میشود:
در همه عمرم مرا یک دوست در شروان نبود
دوست کی باشد کجا ای کاش بودی آشنا
من حسین وقت و نااهلان یزید و شمر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا
در صورتی که اگر نسیمی اهل شروان بود مطمئناً دارای دوست و فامیل و آشنایی در شروان میشد و فضلاللـه با چنین صراحت ذکر نمیکرد که از اهل شروان کسی همراهی او را نکرده است! پس آن همه همراهی و جانفشانیهای نسیمی چگونه در حکم کلی «یک دوست» نمیگنجد؟!
نهایت این که با نگرشی به پسوند مکانی نسیمی این مسئله روشن میشود که منابع اولیه او را به صورت «بغدادی»، «بغدادی تبریزی»، «تبریزی» و «شیرازی» و... چون نوشتهاند با رد نظریه بغدادی و عدم وجود دهکده نسیم در حومه بغداد چنین به نظر میرسد که «تبریزی» بودن اصلح و صحیح باید بوده باشد چه «ابن عماد الحنبلی» مؤلف «شذرات الذهب فیاخبار من ذهب» نسیمی را به صراحت «تبریزی» میداند.21
■ سال تولد و شهادت
از سال تولد نسیمی در تذکرهها و منابع سخنی نیست ولی از آنجایی که او در سنین نوجوانی جذب مکتب حروفیه گردیده و در سال 804 هجری یا 796 هجری در زمان قتل فضل در سنینی بود که به مقام خلیفهگی فضل نایل گردیده بود اگر این سن را در حدود 25 سالگی نسیمی بگیریم تولد او را میتوان سال 779 ه. ق دانست که با توجه به مرگ او در سال 820 یا 821 و به روایتی در سال 827 سن او را در حین شهادت چیزی در حدود 41 تا 58 سال میتوان تخمین زد.
«س ـ جویا» نویسندهی مقدمهی دیوان فارسی فضل اللـه با استناد به تحقیقات محققین جمهوری آذربایجان مینویسد: «سال تولد نسیمی را 748 هجری شمسی حدس میزنند و تاریخ وفاتش را سالهای 783 ـ 896 ـ 804 هجری شمسی نوشتهاند. مؤلفین تاریخ ادبیات آذربایجان که در شوروی تحقیقات زیادی دربارهی شاعر کردهاند سال 796 را صحیح میدانند.»22
■ عضوگیری به مکتب حروفی
نسیمی در عنفوان جوانی توسط علیالاعلی برادر فضل اللـه نعیمی جذب مکتب حروفی شد و از شاگردان خاص علیالاعلی خلیفه اول فضل گردید. نویسنده حروفی استوانامه به صراحت بر این مسئله تأکید دارد. غیاث الدین محمد نویسنده استوانامه مینویسد: «این فقیر از حضرت ایشان (علیالاعلی) به رسم لطیفه سئوال کردم و گفتم که چون است که امیر سید نسیمی که کمینه از شاگردان و هدایت یافتگان شما بودند این همه دعوی انانیت کردهاند؟»23
این مسئله به روشنی نشان میدهد که نسیمی از شاگردان و عضوگیری شدگان علیالاعلی بوده است. در ضمن لازم به توضیح است که نام علیالاعلی در حقیقت «علی» بود ولی جهت دوری از اشتباه و تخلیط با علیهای دیگر او را «علیالاعلی» یعنی علی بزرگتر و والاقدرتر مینامیدند. این را نیز می دانیم که نام فضلاللـه که برادر بزرگتر علیالاعلی است حسین بود و او خود در اشاره به همین مسئله گفته است اگر چه حضرت علی بر امام حسین از نظر تاریخی تقدم زمانی داشته است ولی در خانواده آنها حسین بزرگتر و علی برادر کوچکتر بود:
اولین آمد حسین، آخر علی
با کهین از مهتر آمد کاملی
به هر حال «علی» فردی است که نسیمی را به مکتب حروفیه وصل کرده است.
■ علاقه به شعر و شاعری
نسیمی از همان نوجوانی علاقه خاصی به شعر و شاعری داشت و حتی در این راه به قدری مُصر بود که توانست استاد خویش علیالاعلی را نیز به سوی شعر جذب کند. علیالاعلی در توحیدنامه به این «نوجوان نورسیده» که دارای علم بود و اصرار میکرد که او تعلیمات فضل را برای ارشاد خلایق بنویسد اشاره کرده است:
داشتم یاری عزیزی نوجوان
نورسیده برده علم از کهنگان
بود شیرازی علیشاه او بنام
درشد از فضل در دارالمقام
دایماً درخواست کردی زین فقیر
کانچه مییابی تو از فضل کبیر
بهر ارشاد خلایق مینویس
تا از آن با علم حق گردند انیس
داد چون توفیق فضل رهنما
شد قبول آن التماس پاک را
چندرمزی آنچه بر خاطرگذشت
شدپدید از اصلوفرع هفت و هشت
نکتهای در جاودانی نامهاش
گشت مکنون از مبارک خامهاش24
عاقبت علاقه به شعر و شاعری او را به وادی ادبیات کشاند و او توانست در سه زبان ترکی، فارسی، عربی سه دیوان مهم برای علاقمندان به یادگار بگذارد. دیوان ترکی نسیمی و صلابت و استحکام شعری او نشان میدهد که هیچ ستارهای ادبی در قرون وسطی درخشندگی نسیمی در ادبیات آذربایجان را ندارد.
■ رسیدن به مقام خلیفهگی در مکتب حروفیه
نسیمی با طی مدارج ترقی در مکتب حروفیه با شور و علاقه و عشق و ایمانی که به مکتب جدید شیعه از خود نشان میداد به سرعت به مقامات بالای مکتب حروفیه رسید و به زودی توانست به مقام «سلطان العارفین و برهان المحققین» و «سید العارفین و العاشقین، قطب المحققین»25 نایل آمد.
نسیمی به قدری در نزد فضل اللـه صاحب شأن و حرمت بود که در وصیت نامه توصیه میگردد که یکی از دختران فضلاللـه با او ازدواج نماید. نسیمی بعد از شهادت فضل به مقام خلیفهگی او رسید و یکی از نُه خلیفه یعنی جانشین فضل گردید.
■ سفرهای تبلیغاتی نسیمی
نسیمی بعد از گرویدن به مکتب حروفیه و بعد از رسیدن به مقامات بالا و درجات والا به همراه فضلاللـه و سایر حروفیان دست به سفرهای تبلیغاتی زد. او مدتی را در بغداد گذرانید و به همین علت از طرف بعضی تذکرهنویسان دارای پسوند «بغدادی» گردید. مدتی را در شیروان و بعد مدت زمانی را نیز در باکو به کارهای تبلیغی پرداخت. وقتی محیط باکو برای تبلیغ مساعد نگردید او باکو را ترک کرد:
ای نسیمی چـون خـدا گفت: ان ارضی واسعه
خطهی باکویه را بگذار که این جای تو نیست
او به سرزمین آناتولی نیز مسافرت کرده و در بین علویان آنجا نیز بود. تردیدی نیست که در این مسافرتهای تبلیغی اسامی و القابی مستعار برای خود انتخاب میکرد تا از دست مأمورین رژیمهای مختلف در امان بماند لذا وفور تخلص او از قبیل «علی» «سید»، «حسینی»، «هاشمی»، «ابوالفضل»، «عماد» و «نسیمی» در این رابطه است. آخرین سکونتگاه نسیمی شهر حلب در سوریه بود که در این شهر دستگیر و به دنبال یک دادگاه انگیزسیونی پوست از تنش برگرفته شد.
■ مجلس آلاداغ و مطرح شدن مباحث زبانها
نسیمی در سفرهای تبلیغاتی به ناحیه کوهستانی آلاداغ میرسد. در آنجا مجلسی منعقد و حروفیان به مباحث دینی میپردازند. در این مجلس به غیر از دراویش عادی، دراویش بلند پایه حروفی از قبیل علیالاعلی، نسیمی، حاج عیسی بدلیسی، مولانا حسن حیدری، درویش محمد تیرگر، سید تاج الدین، سید مظفر و غیاث الدین محمد نویسنده کتاب «استوانامه» حضور داشتند. حاج عیسی بدلیسی مطرح میکند که در بهشت تکلیف نیست و ما میگوییم که در بهشتیم پس بر ما میباید که تکلیف نباشد. مسئله را از علیالاعلی می پرسند و علیالاعلی میگوید که باید نماز خوانده شود چه در کتاب «محبتنامه الهی»، فضلاللـه نیز بر خواندن آن تأکید کرده است.
مسئله دیگری که مطرح میشود مبحث زبانهای عالم است. محمد تیرگر که از مازندران آمده و فردی شعوبی بود معتقد است «همه زبانها به جز عربی و فارسی باید محو گردد زیرا این دو زبان ]اهل[ بهشت است.»26
مؤلف «استوانامه» یعنی غیاث الدین محمد این مسئله را ناقض عقاید و اصول حروفی دانسته میگوید که فضل گفته است: «با زبانهای مختلف بیا و برو و بگیر و بده.»27 حتی فضل در ترجیع بند معروف خود میگوید:
گر زانکه به حق زدیم انا الحق
از ما طلب ای پسر خدا را
چو از سر این و آن گذشتی
دادیم به خون خود گواهی
ماییم چو مظهر الهی
«میگویی به هر زبان که خواهی»
سیمرغ جهان لامکانیم
مقصود زمین و آسمانیم28
حتی علیالاعلی در «اسکندرنامه» در بحث «آب» میگوید به آب، چه آب به فارسی، چه «ماء»، به عربی و چه «سو» به زبان ترکی، هر کدام را میخواهی بگو چون نامها اثری در هویت و واقعیت آب ندارد:
آب شی هست از اشیا بدان
آنکه او در جوی میباشد روان
گر کسی پرسد ز تو که چیست این
در جوابش میدهی آب است این
نیست غیرآب چیزی ای فتا (جوان)
خواهی «آب»اش گو و خواهی «سو» و «ماء»29
مسلماً چون نسیمی از خلفای فضل اللـه و آشنا به تعالیم کامل مکتب حروفی بوده به رد این نظریه شوونیستی پرداخته است چه او تا پایان عمر و حتی در آخرین لحظه حیات دست از زبان مادری خود ترکی برنمیدارد، چنانچه نوشتهاند در موقع اعدام و پوست کندن شاعر، یکی از مفتیان (فتوا دهندگان) حاضر میگوید: «این شخص آنچنان پلید و ملعون است که اگر خونش به نقطهای از بدن یک نفر مسلمان آلوده گردد باید آن قسمت را برید و دور انداخت. در این هنگام ناگهان قطرهای از خون نسیمی روی انگشت مفتی میجهد. حاضرین میگویند طبق فتوای خودت باید انگشت خود را ببرید. آن مرد دستپاچه شده میگوید: «من این حرف را به عنوان مثال گفتم و مقصودم این نبود که واقعاً باید این کار کرده شود. نسیمی که با آن حال زار و دردناک ناظر جریان بود به زبان مادری خود ترکی این بیت را میخواند:
زاهدین بیر بارماقین کسسن دؤنر حقدن گئچر
گؤر بـو مسکین عاشقی سرپـا سویالار آغلامـاز
ترجمه:
اگر یک انگشت زاهد را ببرّند،حق را انکار میکند
حال که ابن عاشق مسکین را پوست میکنند و گریه هم نمیکند
پس نسیمی جواب یاوههای «محمد تیرگر» را حتی در پای چوبهی اعدام و کنده شدن پوست خود در آخرین لحظات حیات هم داده و به «زبان مادری» خود یعنی «ترکی آذربایجانی» وفادار مانده و معتقد میشود که اگر بهشت را حتی در این دنیا یا آن دنیا نیز بگیرند باز زبان ترکی لازم و ملزوم چنان بهشتی است و پتهی «حدیث سازان جعلی شعوبی» را نقش بر آب میکند. نفوذ شوونیزم شعوبی در افکار صوفیان به قدری چشمگیر و فاجعهآمیز است که حتی در زمان مولوی نیز به وضوح خود را مینمایاند و این به اصطلاح صوفیان که باید در «فنا فیاللـه» غرق شوند گویی در تعصب و عصبیت «خاک و زبان» غرق شده و «خاک و زبان» خود را برتر از هر خاک و زبانی میدانستند. چقدر شرمآور است که صوفیی در جمع بزرگان با انتقاد از پیروی مولوی از شمس تبریزی بیهیچ شرم و آزرم و حیایی افسوس میخورد که چگونه پسر بهاءالدین ولد یعنی مولوی، پیروی شمس تبریزی را میکند مگر «خاک خراسان» چنان ذلیل و خوار گردیده است که پیروی از «خاک تبریز» نماید:
«و صوفیی در مجمع مشایخ گفته بوده که دریغا نازنین پسر بهاء ولد بلخی، مُتابِعِ تبریزی بچهای شد، خاک خراسان، متابعت خاک تبریز کند؟» (مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیقات احمد خوشنویس، مؤسسه مطبوعاتی عطایی، تهران، 1349، ص یو»
■ از دستگیری تا دادگاه انگیزسیونی
نسیمی «در شام رئیس حروفیان» بود31 شام یا شامات به منطقه وسیعی از کشور سوریه گفته میشد که شهر حلب نیز از توابع آن بود. «در آن هنگام در شهر حلب طوایف ترک زبان زیادی سکونت داشتند]منجمله قبیله شاملو که یکی از قبایل ترک مشهور قزلباش در تشکیل دولت صفوی بود[ شاعر در اینجا پیروان و طرفداران زیادی را دور خود گرد آورده و در مقیاس وسیعی به اشاعهی افکار خود میپردازد. شاید هم بسیاری از حروفیون که مورد پیگیرد قرار گرفته بودند از باکو و شماخی به این شهر آمده باشند. شاعر در حلب رحل اقامت افکنده و مدت مدیدی با عائلهاش در آن شهر سکونت گزید.»32
گفته شده روزی جوانی حروفی از سر شور و ذوق و جذبه یکی از اشعار نسیمی را درملاء عام و در میادین شهر حلب میخواند. جوان را دستگیر کرده از او نام گوینده شعر را میپرسند. جوان حروفی برای این که به نسیمی صدمه و آزاری نرسانند خود را گوینده و سراینده شعر معرفی میکند. جوان را محاکمه و محکوم به مرگ کرده و پای چوبه دار میآورند.
«در همین هنگام نسیمی که به منظور وصله انداختن به کفشهای خود در دکان پینه دوزی نشسته بود همین که از ماجرا آگاه میشود خود را به میدان مجازات میرساند. در آخرین دم به فریاد دوست جوان خود میرسد و اعلام میدارد که گویندهی آن شعر اوست و بدین ترتیب جوان را آزاد میسازد.»33
مأمورین رژیم مملوکی مؤید السلطانی که حاکم مصر بود از این حس اتفاق شاد گردیده و نسیمی را دستگیر و به زندان منتقل میکنند. بعد، دادگاهی از طرف رژیم مملوکی برپا و نسیمی را به محاکمه میکشانند. اولین گزارش تاریخی از این دادگاه انگیزسیونی را ابوذر احمدبن برهان الدین الحلبی» (متوفی 884) در کتاب خود بدین صورت میآورد:
«در روزگار یشبک ](یاش بک)[، علی نسیمی زندیق کشته شد. در عدالتخانه در حضور شیخ ما ابنخطیب الناصریه و شمس الدین ابن امین الدوله که در این هنگام نایب شیخ عزالدین بود و قاضیالقضاه فتح الدین المالکی و قاضی القضاه شهاب الدین الحنبلی مشهور به ابن الخازوق نسبت به کلمات منسوب به نسیمی و این که برخی اشخاص نادان را اغواء نمود و آنان او را در راه کفر و زندقه و الحاد تبعیت کردهاند، ادعا شد. پس ابن الشنقشی الحنفی در حضور قضاه و علمای شهر برای طرح دعوی برخاست. آنگاه نائب به او گفت: اگر آنچه را که دربارهی او میگویی به اثبات نرسانی تو را خواهیم کشت. پس او از طرح دعوی گذشت و نسیمی چیزی بر کلام او نیفزود جز گفتن شهادتین و نفی آنچه که علیه او گفته شده بود.34
پس در این هنگام شیخ شهاب الدین ابن هلال در عدالتخانه حاضر گردید و بر فراز دست قاضی مالکی نشست و در این مجلس فتوی داد که نسیمی زندیق است و باید به قتل برسد و توبهی او پذیرفته نیست. و همین که او بر فراز دست قاضی مالکی نشست به سوی او برگشت و به مالکی گفت: چرا او را نمیکشی؟ مالکی گفت: آیا به خط خود مینویسی که باید کشته شود؟
گفت: آری. پس برای او صورتی از فتوا نوشت و آن را بر شیخ ما ابنخطیب الناصریه و دیگر قضات و علمای حاضر عرضه کرد پس آنها با آن موافقت نکردند. آنگاه مالکی به او گفت: اگر قضات و علما موافق تو نباشند چگونه میتوانیم او را به قتل برسانیم؟ و افزود: من او را نخواهم کشت زیرا سلطان مرا مأمور داشته که در این امر نیک بنگرم تا فرمان سلطان چه باشد.
آن مجلس در این هنگام از هم گسیخت و نسیمی را به زندان قلعه باز بردند. سپس فرمان سلطان مؤید رسید مبنی بر این که از او پوست برگرفته شود و جنازهاش هفت روز در شهر حلب در معرض تماشای عام گذارده شود. آنگاه اعضای بدنش جدا گردد و برخی از اعضای او جهت علی بک بن ذی العاذر ](ذوالقدر)[ و برادرش ناصر الدین و عثمان قرایلوک که نسیمی عقاید آنان را فاسد کرده فرستاده شود. پس چنین کردند و این مرد کافر و ملحد بود. پناه میبریم به خدا از قول و فعل او و دارای اشعار لطیفی نیز بود.»35
ادامه در قسمت دوم با ذکر منابع