سر می کشد باز از سحر خورشید
دارد به دشتستان نظر خورشید
دقمرگ ظلمت می شود وقتی
بر تن کند دیبای زر خورشید
حاتم تر از هر حاتمی با عشق
افشانده در هر جا گهر خورشید
پیوسته دست افشان تر از باران
افشانده زر بر خشک و تر خورشید
تا پُر هیاهو تر شود پرواز
بخشیده جان را بال و پر خورشید
تا محو سازد هر چه تاریکی ست
بسته ست همّت را کمر خورشید
از تیرگی تا وا رهد انسان
کم کرده است آیا خطر خورشید؟
گم کرده هر کس راه، می یابد
پیداتر از آئینه در خورشید
پیش از ازل حتی یقین داریم
شد مُلک هستی عرضه بر خورشید
با طیب خاطر بر دلت، جانت
بگذار، بگذارد اثر خورشید
در بوستانِ جانت، ایمان را
بر می دمانَد پر ثمر خورشید
جان ارغوانی می شکوفانَد
أَمْرٌ《کَلَمحِِ بالبَصَر》 خورشید
رو بر نمی تابد خدا آنی
از هر که هستش همسفر خورشید
چشمش، ندارم شک بچرخانَد
هر آن قضا را با قَدَر خورشید
تا جانفزا تر روشنی بخشد
کرد اکتفا بر مَا حَضَر خورشید
کی کس ببیند رستگاری را؟
بر تابد از او رو اگر خورشید
نور علی نور است این کرده ست
ارزانی ات بی حدّ و مَر خورشید
خُفّاش خوشحال است می بیند
افتد اگر از شور و شرّ خورشید
ای وای بر آن کس که بر او تاخت
با بانگِ《 کَلَّا لَا وَزَرَ》 خورشید
ای وای بر گمراهِ کفر آئین
می افکنَد بر او شرر خورشید
از کفر اثر باقی نخواهد ماند
چون خوانده《رَبِّ لَا تَذَرْ》خورشید
عصیانِ سرکش را تماشایی
در آوَرَد زیر از زبَر خورشید
زیبنده از میدان تباهی را
رم داده بی اندک تشر خورشید
هست از ازل بی هیچ تردیدی
در عرش رحمن مستقر خورشید
کوری مگر هرگز نمی بینی؟
کرده ست شرّ را دربدر خورشید
بر هر چه موجودی ست در عالَم
هست اعتنایش معتبر خورشید
صد شکر یا رب چون که مهر انگیز
افکنده پرتو بر بشر خورشید
یاقوتِ احمر بشکفد، بر سنگ
زَرّین زَنَد چون نیشتر خورشید
شد کامیابی سایه گستر تر
بالانده هر جا نیشکر خورشید
بر هر چه دیوِِ ظلم و ظلمانی ست
شد شعله ور تر حمله ور خورشید
بر کفر، این دژخیمِ ظلمت کیش
پیوسته می یابد ظفر خورشید
بوده ست و باشد تا همیشه بر
طالع بلندی مفتخر، خورشید
هیهاتَ هیهاتَ نخواهد داد
هرگز وقارش را هدر خورشید
از بس که نور افکنده در هر جا
افشانده بر مینا دُرَر خورشید
هنگامه بر پا شد که باطل را
دَرّانده شمشیرش سپر، خورشید
شب را چه پندار است؟ چون پرورد
خون شفق را در جگر خورشید
از فرط نورانیتش کرده ست
زر در زنخدان مستَتَر خورشید
پیچانده صیتِ ماه را یکریز
در شرق و غرب و بحر و بَر خورشید
زد آستین بالا ، نمایاند
قوسِ قزح ها را وَتَر خورشید
زد آستین بالا و ماهی را
کرد آفتابی 《جوزهر》 خورشید
زد آستین بالا شود تا ماه
بر اهل ایمان تاجور، خورشید
زد آستین بالا عَلَم افراشت
بشکوهتر، پر زیب و فر خورشید
زد آستین بالا بشر را داد
بُشری به 《نَجزِی مَن شَکَر》 خورشید
فرمود: چون من، اهل ایمان راست
حیدر از این پس راهبر، خورشید
کرد آفتابی، دوزخی گردد
《مِنْ بَعْدِ إِیمَان》، 《مَنْ کَفَرَ》خورشید
در جان اولوالالباب را کرده ست
حَقّ الیقین ها بارور خورشید
فرخنده تر هر صبحدم زین پس
می تابد از این رهگذر خورشید
دارد تلألؤ بیشتر از پیش
《فِی یَوْمِ سَعدِِ مُسْتَمَرٍّ》خورشید
دارد شکوهی پر تجلّی تر
دارد طلوعی مُنتظَر خورشید
شد رستگار آن کس که بر جانش
تابیده باشد چیره تر خورشید
وقتی که خواهد آوَرد، یکجا
در برکه دریا مختصر خورشید
باید در این بحبوحه با عزّت
بالا بَرَد دستِ 《قمر》 خورشید
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 5
رضا زمانیان قوژدی 09 امرداد 1399 12:58
درودها استاد والامقام
تلاشتان مفبول حضرت خورشید.
زیبا و دلنشین ، همچون همۀ آثاری که تا کنون از شما خوانده ام.
فقط جسارتا، یا من طرز درستِ خواندنش را نمی دانم و یا مصرع اول
این بیت به روانی و سلاست دیگر ابیات نیست؛
هیهاتَ هیهاتَ نخواهد داد
هرگز وقارش را هدر خورشید
مانا باشید ;
ابراهیم حاج محمدی 09 امرداد 1399 13:03
درود و سلام بر حضرت دوست جناب زمانیان قوژدی
ممنون از نظر لطفتان. عمدا روی حرف((ت)) در دو کلمه ی ((هَیهَاتَ)) فتحه گذاشته ام.احتمالا حضرتتان به سکون ((ت)) می خوانید
ابراهیم حاج محمدی 09 امرداد 1399 13:06
شهرام بذلی 09 امرداد 1399 14:27
سلام و عرض احترام ..
عزیزتر از جان .بسیار بسیار عالی سروده اید .
چقدر زیبا میشود .ترکیبی از یک حس ناب را
با یک هدفی مشخص به رشته ی تحریر در آورد .
ستایشگر است ذهنی که خلاق باشد و
تلاشگر است قلمی که برای ماندگاری واژه هارا
کنار هم قرار دهد ...سلامت باشید
ابراهیم حاج محمدی 09 امرداد 1399 19:48
درود
و سلام
و سپاس
فراوان
حضرت
دوست
و
زنده
باشید
و شاداب
و کامیاب
و پیروز
آمین