3 Stars

من همینم ، همین که می بینی! درد، بر دوشِ حسِّ تنهائی

ارسال شده در تاریخ : 25 شهریور 1396 | شماره ثبت : H945484


من همینم ، همین که می بینی! درد، بر دوشِ حسِّ تنهائی
شعرِ تَر می تراود از طبعم، تا بنوشی یک استکان چائی

من پُرم، پُر، از آه جانسوزی که امانم بریده است از آن
تو ولی بی خیال و فارغ بال ، مثل لولی وشان حالائی

می چمی مثل ماده آهوها،غافلی،غافل از هیاهوها
عمری از من گذشته است آری،می کشد عشق سر به رسوائی

بس که از درد دیده ام آزار، گفته ام با خودم هزارن بار
سر به بالین مرگ خود بگذار، جز به مردن اگر نیاسائی

گر نخواهی شوی پکر چون من، خانه بر دوش و دربدر چون من
گفته باشم که نازنین زنهار ، جان خود را به غم نفرسائی

شک ندارم که نیستی حوری، گاهگاهی ولی همینجوری
نکند ــ پیش خود گمان کردم ــ نسخه ای دیگر از اهورائی؟

خوابم از سر پرانده ای دیری است، بی وفا با نگاه مشکوکت!
گرچه مادر بزرگ در گوشم ،جور و واجور خوانده لالائی

گاهگاهی که می زند غیبت،دربدر می شود هواخواهت
در زمین در پی تو می گردد،تو،ولی توی آسمان هائی

ول معطل تمام عالم هست، توی دنیا اگر نباشی تو،
بی تو مائیم بی برو برگرد،باده پیمای باد پیمائی!

بر فریبائی ات اگر خوردندغبطه گل ها، از این ملالی نیست
غافلی وای! از این که می دزدند ،از لبت غنچه ها شکوفائی

پیکرت هست رشک حورالعین، گل تری از هر آنچه گل دیدیم
آنچه را گل تر از گل است آیا می شود با گلی بیارائی؟

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 188 نفر 282 بار خواندند
ابراهیم حاج محمدی (27 /06/ 1396)   | ابوالحسن انصاری (الف. رها) (27 /06/ 1396)   | معصومه باغبان زاده امشه (30 /06/ 1396)   | مصطفی یزدانی (10 /07/ 1396)   |

رای برای این شعر
اولین نفری باشید که به این مطلب رای می دهید
تعداد آرا :0


نظر 3

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا