از سری نوشته های همسفر - خوب من 1388
این دفتر به همسرم تقدیم شده است
همسفر صبحگهت روشن باد
و دلت غرق زلالی روشن
خانه ات پر ز هیاهوی امید
طعم یک جرعه ز خوشبختی امان
نوشت باد
طعم خوبی و محبت،
به خدا جز این نیست
لقمه ای نان و پنیر،
زیر یک سقف سپید
راضی از خنده ی یک غنچه ی خرد
همسفر باور کن
شادمانی سهل است
مثل یک غلت زدن
صبح یک جمعه ی شاد
توی یک بستر نرم
یا نگاهی روشن
بین یک دخترک بازیگوش
با نگاه پُرِ از عشق پدر
لذت یک مرد است
خسته از روزی سخت
از نگاه پر از عشق زنی کدبانو
کودکی خندان است
کیف بر پشت و گل انداخته لپ
اول مهر که پر می گیرد توی آغوش پدر
بوی نان است که صبح
توی دستان پدر
خانه را می گیرد
شادمانی زیباست
شادمانی سهل است
جمعه ات شاد و پر از خنده و شور