و سلامی از دور
به تو ای پاره ی نور
به تو رویاى بلور
به تو ای پاک تر از آیه شیدایی ها
به تو ای وسعت بى مرزىِ اندازه ى عشق
در طوافِ حرم چشمانت
ردّ دلهای فراری زقفس را دیدم
مات از بودن تو
معجزه می چیدم.
خیلِ جان های رها از دل خاک
پیش پاى تو به خاک افتادند
با تو شبهاى دلم
شهر خورشید شدند
در بلوط چشمت
صد اقاقی طوفان
بس ستاره پنهان
جنگلى سرو و صنوبر در خواب
به تو می اندیشند
اى دلت پر گهر از عشق
از کهنسال ترین دشتِ دعا
دست هایم شده تا عرش
رها
هرکجایی
خشنود.
نشکند موج حوادث هرگز
دل تُردت که سراپرده ى اوست
و همه عمر تو
زاینده ى شادی ها باد..
بداهه
14 اردیبهشت 1400
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 23
امیر عاجلو 19 اردیبهشت 1400 08:40
سلام ودرود
طارق خراسانی 19 اردیبهشت 1400 21:45
سلام و درود
سپاس ار مهر نگاهتون
در پناه خدا
منصور آفرید 19 اردیبهشت 1400 09:23
درود بر استاد طارق عزیز
واقعا بسیار زیبا. لذت بردم
طارق خراسانی 19 اردیبهشت 1400 21:47
سلام و درود
سپاس ار مهر نگاهتون و لطف و محبت شما
در پناه خدا
کاویان هایل مقدم 19 اردیبهشت 1400 11:08
با تکه تکه کلامتان رقصیدم و چرخیدم و در سماع آمدم
این گنج نهان از کجا در شما ودیعه گذاشته شده؟ ندانم
اما بسیار ارزشمند است جناب خراسانی
طارق خراسانی 19 اردیبهشت 1400 21:49
سلام و درود
فدای شما استاد گرانمهر
از لطف و محبت شماست و گرنه هیچ نیستم
سپاس ار مهر حضورتان
در پناه خدا
محمد خوش بین 19 اردیبهشت 1400 16:49
سلام و درود استاد بزرگوار
زیبا و دلنشین
طارق خراسانی 19 اردیبهشت 1400 21:50
سلام و درود
سپاس ار مهر نگاهتون
در پناه خدا
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 18:40
ممنونم و کیفور شدم
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 20:29
وچرا از دوری?
وچوا از نزدیکی
مگر این بعد مکان می فهمد!
یازمان را که به فکرآنه ما می جوشد
همه ملموسی این خاطره در خوابی بود!
تو چرا مدهوشی !
من چرا می گویم
مگر افاق زمین گیر نکرد
و به تاریکی این دشت همی می خندید
وشفق هم همدست
نگران بودم من
نگران باید بود
ـ که نسیمی نوزید از خشکی
و بخشکیددرختی ,خشکید
نتوانم فهمید و نمی دانم من
ـ تو به هر چیز که می اندیشی
قصد ات از جان و دلی طوبا بود
و چه افسوس که می انگیزی
و به خوابی خسبی
نتوانم فهمید و نمی دانم من
ـ تو به هر چیز که می اندیشی
***
بداهه با خوانش شعر شما, تقدیم شما بزرگوار استاد نکو اندیش
پژمان خلیلی 19 اردیبهشت 1400 20:35
و چرا از دوری!
و چو از نزدیکی
مگر این بعد مکان می فهمد!
یازمان را که به فکرآنه ما می جوشد
همه ملموسی این خاطره در خوابی بود!
تو چرا مدهوشی !
من چرا می گویم
مگر افاق زمین گیر نکرد
و به تاریکی این دشت همی می خندید
وشفق هم همدست
نگران بودم من
نگران باید بود
ـ که نسیمی نوزید از خشکی
و بخشکیددرختی ,خشکید
نتوانم فهمید و نمی دانم من
ـ تو به هر چیز که می اندیشی
قصد ات از جان و دلی طوبا بود
و چه افسوس که می انگیزی
و به خوابی خسبی
نتوانم فهمید و نمی دانم من
ـ تو به هر چیز که می اندیشی
وچه استادی تو!
در توهم شدن یک امید
طارق خراسانی 19 اردیبهشت 1400 21:51
سلام و درود
بی حد ممنونم
سپاس از مهر نگاهتون و شعر زیباتون
در پناه خدا
کرم عرب عامری 19 اردیبهشت 1400 20:38
وسلام بدیدار
ورفع دلتنگی
ودرود بر آن ذهن سیال روان
تا ته قلب
طارق خراسانی 19 اردیبهشت 1400 21:52
تو رفیق خوب و یکتای منی
سلام و درود
سپاس از لطف مدام آن عزیز
در پناه خدا
کیوان هایلی 19 اردیبهشت 1400 20:49
درودها بر شما جناب خراسانی بزرگوار
زیبا سرودید گرامی
قلمتان مانا
طارق خراسانی 19 اردیبهشت 1400 21:54
سلام و درود
سپاس از نگاه پر مهرتان
در پناه خدا
محمد مولوی 19 اردیبهشت 1400 21:18
سلام و درود جناب خراسانی گرامی
و سلامی از دور
طارق خراسانی 19 اردیبهشت 1400 21:55
سلام و درود بر مولوی عزیزم
فدات
سپاس از حضور سبزت
در پناه خدا
محمد رضا درویش زاده 20 اردیبهشت 1400 07:01
بسیار زیبا لذت بردم استاد طارق گرانقدر تندرست باشید
طارق خراسانی 21 اردیبهشت 1400 01:15
سلام بر درویش عزیزم
چقدر ذلتنگتان بودم
سپاس از مهر حضورت
در پناه خدا
علی معصومی 20 اردیبهشت 1400 11:22
سلام ارجمند
استاد خراسانی نازنین زیباست سروده شما
خامه ات را ترانه ها زیباست
طارق خراسانی 21 اردیبهشت 1400 01:16
سلام و درود بر استاد معصومی عزیز
سپاس از مهر نگاهتان
در پناه خدا
محسن جوزچی 21 اردیبهشت 1400 21:40
درود بیکران جناب خراسانی ،چه زیبا و لطیف ،اندیشه تان زلال ،همواره کامروا و پاینده لاشید