پیش دل نامه ای فرستادم
مُهرِ برگشت خورد و باز آمد
می تپد در درون به خود مشغول
گاهی هفتاد ضربه گاهی صد
*
سر به کارِ خودش شدیداً گرم
جنگِ مابین بخت و دولت اوست
می نگوید ولی ز شرمش باز
ورنه حرفش ز قولِ حسرتِ اوست
*
یا که علّت ز کارِ نامه بَرَست
او که پشتش به دست گزمه پُرَست
مابقی کارِ شخصِ داروغه ست
کارِ قاطر که خوردنش ز خرست
*
در درونم چه فاضلابی بود
وه ندانستم از سیاهی ها
دورِ هم کف زدند و خندیدند :
شادی از صیدِ دیرِ ماهی ها
*
ساعتِ تخته بند و استنطاق
با گناهانِ و مکرِ کهنه شده
همه از دیرکرد خندیدند
به من از حُمقِ خویش شَحنه شده !
*
سعیِ من در مقامِ جدیّت
خنده را آتشی به دامن زد
دادِ جدیّت از یکی چون من !
دعوت از کوی و دادِ برزن زد
*
چارۀ دیگری ندیدم من
خنده با این درونِ آلوده
چشم من از دوگانگی بگریست
بوده این تا زمانِ من بوده
*
مهره بر تخته نرد تَق تَق کرد
تاس ما چون همیشه فرد و غمین
جفت شش گر زمن تو میخواهی
صبر کن شاید آیدم پس از این !
****
علی سپهرار ، اثیر
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5