سایه بانت شدم بیاسایی
زیر بارانی از نگاه خودت
مثل آهوی خسته ای برسی
گاه گاهی به آبراه خودت
بنشینی به ماه زل بزنی
نور را در خودت نفس بکشی
در حصار سیاه زندگی ات
با مداد غزل قفس بکشی
من پر از احتمال بارانم
توی دنیای آشنای خودم
مدتی می شود که می گریم
با غزل در غم و رثای خودم
زندگی ابتدای یک بغض است
گاه با یک اشاره می ترکد
مثل یک شیشه در هوای خودش
با نگاه ستاره می ترکد
مثل یک اتفاق افتاده
که کسی در دلت نمی گنجد
بغض طوفان که می رسد از راه
در تن ساحلت نمی گنجد
می نشینم کنار بغض خودم
تا به عمق سکوت زل بزنم
توی احساس باغ گریه خود
چند روزی فقط دهل بزنم
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۳۱
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 6
محمد جوکار 07 امرداد 1395 01:54
بنشینی به ماه زل بزنی
نور را در خودت نفس بکشی
در حصار سیاه زندگی ات
با مداد غزل قفس بکشی ..
درودها و آفرین ها مهربانو مددی عزیز
چهارپاره ای بسیار نغز و ناب از حس سرشارتان خواندم و لذت بردم
در پناه خدای پروانه ها
پرستش مددی 11 امرداد 1395 23:03
درودها جناب جوکار
خرسندم که به اشعارم سر میزنید
و سپاسگزارم از حضور مهربان شما
علی ملک حسینی 07 امرداد 1395 08:26
درود بر شما بسیار زیباست
پرستش مددی 11 امرداد 1395 23:04
درود جناب حسینی
سپاسگزارم
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 07 امرداد 1395 18:46
درودها
پرستش مددی 11 امرداد 1395 23:05
درود متقابل جناب انصاری
سپاسگزارم