شب به درازا کشیده بی دستای تو...
توئه زندگی من
مدتهاست آغوش تو آواز تاریکی هام نبوده
من و تو که هنوز یه شب رو تا صبح با خیال راحت توی امنیت تار و پود هم چشم نبستیم و صبح، رو توی نگاه هم جشن نگرفتیم...
اما خیییلی گذشته از اون وقتی که چندساعت توی بغلت سمفونی قلبتو نفس میکشیدم..
توئه زندگی من
بی تو
قافیه ی شعرام می لنگه
توی گوش واژه هام هیاهوی جنگه
بیا به هم قول آرامش بدیم
که از خوشبختی و عشق هم بالاتره
انگشتتو به انگشتم قفل کن
و قول بده منو به دره ی بغض پرت نکنی
که معجزه ی لبخندتو ازم دریغ نکنی
که نذاری غم بی تکیه گاهی توی استخونام رخنه کنه...
که مرد باشی و من همیشه بتونم با خیال راحت شاعر مهربونیات باشم و شونه هات گیسوی احساسمو شونه کنه...
توئه زندگی من
چشمامو میبندم که اشکام بند بیاد و تور صورتی رویا روی موهام بنشینه و حریر خیالت منو به خواب روشن امید دیدارت بسپاره ...
شبت پر از نوازش خیال من...
مهناز نصیرپور
15 آذر 96
پ.ن: می خواستم این مطلب را در نوشته های ادبی قرار دهم ولی فرمودند از گزینه ی شعر استفاده کنم...
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
جواد مهدی پور 07 اسفند 1396 08:48
درود بر شما بانو نصیر پور گرانقدرم
زنده باشید به مهر