دختر بودن در این سرزمین راحت نیست وقتی در قساوت دستان پدری بیولوژیک؛ داس تعصب؛ تکلیف آرزوها را یکسره میکند یا بهتر بگویم بیسر...تا وقتی خشونت؛ توجیه غیرت دارد تا وقتی همجنسهای خودمان داس قضاوت برمیدارند و بیرحمانه برای رویاها حکم درو صادر میکنند روز دختر معنا ندارد.
انگار باید باور کرد خوشبختی در این سرزمین غروب کرده و راه نیکبختی از کوچههای این سرزمین نمیگذرد جای دختران ما در جامعهای که شمشادها را نقاب رسیدن به امیال حیوانیشان میکنند اصلا #امن نیست آن هم در شهری که ادعای #مذهب دارد ...
مدتهاست دیگر پای زنان در میان نیست بلکه پای مردنماهایی در میان است که نام پدر را یدک میکشند.
خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد اما در این سرزمین؛ زیبایی جرمی ست که سلاخی میشود تا دهان همیشه بازِ مردم بسته شود اینجا بالاتر از سیاهی رنگی ست به سرخی جنون و دره ای به عمق قبر که حصار دیکتاتوری و ارضای عقدهها آن را رقم می زند.
سالها پیش بلوغمان را با مانتوهای گشاد پنهان میکردیم با قوزی که بالای قوزِ چهلسالگیمان برایمان مانده و حالا هم...
چه دردناک است سرنوشت #رومینا و #ریحانه و #آتنا با دختران پرواز ۷۵۲...دخترانی که میخواستند نوازش نسیم را لای تار موهایشان حس کنند رقص را در اندام احساسشان اندیشیدن را در ذهن لحظههایشان،آنها که میخواستند آزادی را بنوازند برقصند بخندند و زندگی کنند؛ خودشان باشند انتخاب کنند درس بخوانند و دلخوش نکنند به اینکه شاید روزی شاهزادهای سوار بر اسب بیاید رویاهایشان را واقعی کند و...
چه خونی میچکد از روح و تن ایرانی که #تهمینه و #رودابه و #منیژه و... اسطورههایش بودند چه غباری نشسته بر #شاهنامه_ی_فردوسی بر پندار نیک گفتار نیک کردار نیک...
تازیها متمدن شدهاند اما تعصباتشان در دلهای کور میهن ما ادامه دارد تازیانههای عقایدشان هنوز میتازاند؛
زنده به گوری اندیشه هنوز جاریست و ضحاک، جاودانه...
دختر نداشتهی من!به امید روزی که پرواز رویا پر از ترس موشکِ دلهره نباشد و برای اوج گرفتنت؛ مردان و پدرانی باشند که آغوششان سکوی پرکشیدنهایی باشد که بازگشت دارد ،پدرانی که گفتگو را بلد باشند که مهربانی را بفهمند انسانیت را زندگی کنند و ایزد دانا را بندگی.
زمستان نرفت و روسیاهی به زغال نماند؛ ۱۶۰ روز است که جای ۱۷۷ نفر در آغوش ایران خالیست و پدران و مادران #پرواز_۷۵۲ بدون دخترانشان هزار خاطره را مرور میکنند و چشمان پرسوالشان مرثیهی دلتنگیشان را با هقهق آواز میکند و با اشک؛ آغاز...
۱۶۰ روز است #مهربان چیزی ننوشته #کیمیا نخندیده #سوفی با آهنگ پیانوی دایی الوندش؛ آواز نخوانده؛ #ری_را روی ظرف خوراکی پدرش دوستت دارم ننوشته؛غم #سهند پابرجاست و صدای #نگار در انعکاس آغوش الوند ؛عشق را تکرار نکرده...
شما بگویید روز دختر چه روزیست؟!
من که میگویم هرچه هست این روزها نیست و هرجا هست اینجا نیست...
پ.ن:
هروقت برای پسران و دختران حق برابر قائل شدیم؛هروقت خطاهای پسران را گردن دوست؛ نامزد یا همسرش نینداختیم؛ هروقت هوای دختر مردم را مثل دختر خودمان داشتیم؛ هروقت وقتی مردی خطا کرد نگفتیم کرم از درخت بود و طرف مقابلش را مقصر ندانستیم؛ هروقت به دختری که دوچرخهسواری میکند مانتوی رنگی میپوشد یا آرایش میکند و موهایش را به رنگهایی که دوست نداریم در میآورد یا به هردلیلی دیر به خانه میآید برچسب نزدیم؛ هروقت شمشیر قضاوتمان را غلاف کردیم؛ هروقت بیتفاوت نگفتیم دختر من که مشکلی ندارد پس مشکل دیگران به من مربوط نیست؛ هروقت طرف حق را گرفتیم و در برابر حقکشی سکوت نکردیم؛ هرگاه برای امنیت دختران سرزمینمان کاری هرچند کوچک انجام دادیم؛ هرگاه به پسرانمان آموختیم که برای دختران؛ احترام و ارزش قائل شوند فریاد نزنند؛ و حرفهای رکیکشان را به رخ نکشند؛آنوقت روز دختر را جشن بگیریم...
مهناز نصیرپور
پ.ن:
سوتفاهم نشود دوره ی انحطاط انسانیت است وگرنه نه همه ی مردها بدند نه همه ی زنها خوب...
نظر 1
محمد مولوی 05 تیر 1399 13:17
وقتی مردان ، حرمت مرد بودنشان را بدانند
و
زنان ، شوکت زن بودنشان را !
مردان، همیشه مرد میمانند و زنان ، همیشه زن !
آنگاه
هر روز نه روز "زن" ،نه روز "مرد "
بلکه
روز " انسان" است . . .
با درودهایم