امروز تردد به جادهی تردید ممنوع است
بیشک به اشکهایم اجازهی عبور خواهم داد
سربازِ بغض را مرخص خواهم کرد
تا لبتشنگی جادهی گونههایم تر شود
خستهام از تپشِ عطش گریستن که زیر سلطهی حاکمِ سکوت؛ بختکیست بر گلوی هقهقم...
امروز چمدانم را بر میدارم و خود را به آغوش پاییز میسپارم تا با درختان، ببارم برگ برگِ عقدههایم را...
مهناز نصیرپور
نظر 1
کرم عرب عامری 17 آبان 1398 21:36
سلام
بنظرم شعر سپیده و تو شعرها ثبتش کنید
درودتان مضمون شعری خوبی داره