یارب بسوخت جان من اندرشرارعشق
پشتم شکست همچو دلم در قرار عشق
سوزم زآه درونم چو مرغ حق
درسایه های شبنم اشگم به نای عشق
نالم چوبلبل وحشی زنیش گل
از قلب بی ترحم معشوقه وکار عشق
معشوق من چو صراحی به سیر ناز
عاشق بخون نشسته در آن رهگذار عشق
از خیمه شبم بکش این دامنت زفریب
تا نوشد آسمان من از خوشگوار عشق
خورشید اسمان که ببارد فروغ مهر
بر من کشیده ستیقش زخار عشق
منعم مکن که نرفتم به خود سری
نوشیده قلب من از جوی بار عشق
هر نیمه شب زتمناو اشگ وآه
جام دلم شده خون از گدار عشق
سیلی مزن به گونه گل من. نسیم سحر
پروده است روی گل اندر بهار عشق
منعم کردی که نرفتم به خودسری
تیری نشست بردلم ازلاله زار عشق
بشکن قلم که میانش بریده باد
کردآن جریده ای که من هستم سوارعشق
قلبم پیاله خون شد چو لعل یار
زان رو که باخت زادخوداندر قمارعشق
بیدل باده فروشی مکن که زلف یار
ازروز ازل کشیده دلت را به دار عشق
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نقد 1
حسین دلجویی 01 امرداد 1394 23:15
منعم مکن که نرفتم به خود سری
نوشیده قلب من از جویبار ،عشق
به به.....
سلام بر استاد دل و برادر گلم بیدل دلدارم
استاد دلم ،پیوسته قلم طلایی تون نویسا و اندیشه خوش آهنگت ترانه سراتون ،توانا و دل آیینه و عاشقتون برنا...
و به امید بیت بیت جاودانه های دلبرتون ، داداش بزرگوارم..
داریم دل و دل به چنین دار نداریم
دلبر چو نداریم به کس کار نداریم
/
دل عرضه نمودیم و خریدار ندیدیم
انگار در این مرتبه بازار نداریم
/
بیمار غزالان خوش چـشم سیاهیم
تـبدار نگاهـیم و پرستار نداریم
/
هر مرغ سحر برسر شاخ غزلی بود
ما در غزلی گرد گلی کار نداریم
/
ما دلشده گانیم که دلسوخته مردیم
خاکـستر عشقیم که آثار نداریم
/
آنقدر شکستند دل و ما نشکستیم
آنقدر بریدند که آمار نداریم
/
« بیدل»که نبودیم که با شعر و ترانه
دل برده ، بگوییم که ابزار نداریم
/
در چشم شما غربت ما مسئله ای نیست
در جمع غریبیم و کسی یار نداریم
حسین دلجووو