خیلی زود محیط عوض شد و در شیراز نه عقربی بود نه غبار و طوفان و نه گرما شاه چراغ را دوست دارم
مرتب انجا می رفتیم و حمام عمومی شیراز با یک کاسه پر حنا شیرازی ها مردم خون گرمی هستند
و ارامگاه حافظ وسعدی وباغ ارم..من شدم مدیر ورزش صبحگاهی سپاه و با اموزش جودو و بدنی ورزیده
به نظر می رسید فرد مناسبی بودم ما اموزش موشک زد تانک و بیسیم و تانک و رانندگی تانک و نفر
را دیدیم که امدند اتوبوس های گل مالیده یعنی بروید...اخرین شانس برای تلفن زدن و ارسال نامه
به خانواده..هرچند من مادرم سال ها قبل فوت کرده بود حوصله نوشتن نداشتم و...رفتیم و از خرم شهر
عبور کردیم در شب و در کنار رود اروند پیاده شدیم..شب بود خسته بودیم هوا کاملا تاریک بود فرماند ه
ما گفت خوب تاریک است برویم داخل اروند و نفربر را ازمایش کنیم و..من احساس بدی داشتم نرفتم انها
رفتند و نفربر غرق شد و دونفر شهید شدند و مابقی در تاریکی توسط قایق گشت سپاه نجات پیدا کرده بودند
..ان شب عزاداری بود بدن ها پیدا نشدند ..