لباس فخر

گویند مردی دانا برمسندی رسید و کار خلافت را آغاز کرد .
دیوانه ای در گذری اورا دید و پرسید چه می کنی ای نادان
چرا لباس تو ابی رنگ است . مرد دانا تعجب کرد و به خط آبی رنگ
و پارچه باریک لباس خود نظری افکند و گفت لباس من مشکی است نه ابی .
مرد دیوانه گفت در آسمان هیچ پرنده ای نیست . مرد دانا نگاهی به
آسمان کرد و پرنده ای را در دور دست دید و گفت انجا است
من دیدم که هست . مرد دیوانه گفت اگر چشمان تو انقدر کنجکاواست
که آن پرنده را می بینی ازمن چه گناه که این رنگ آبی را انکار کنم برلباس فخر تو.

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 236 نفر 367 بار خواندند
حسین محمدی فرد (17 /02/ 1396)   | حبیب رضایی رازلیقی (03 /06/ 1396)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا