ما مراحل اموزش های ویژه راطی می کردیم نه غذای درستی داشتیم و نه دستشویی و نه حمام صحرایی
بدترازهمه عقرب های سیاه هفته و مار ها بودند که من عاشق انها بودم نمی دانم چرا همیشه حیوانات
من را دوست دارند و من انها را زیر پتویی که برای بالشت درست کرده بودم دوتا بودند اما من را نزدند
دو تا از بچه ها را زدند درد بدی دارد چون جیغ می زدند تا بهداری پادزهر را بزند من با پتو روی خودم
در گرمای بالای ۳۰ تا ۴۰ درجه می خوابیدم باز بچه ها می گفتند تو گرما حالیت نمی شود ..من بی توجه
بودم غذا کم بود یک هندوانه را بیست نفری تا ته پوست سبز ان می خوردیم. سینه خیز رفتن باز کردن
کلاشینکف و مین و نارنجک گشت شب و.اموزش سختی بود .انقدر سخت بود که محوطه اطراف چادرها
بوی بدی گرفته بود از فاظلاب دستشویی های ما دستشویی نداشتیم ..تا لودر ها امدند و چاله کنده شد
و دستشویی و حمام صحراحی زدند. بعداز غرق شدن یکی از بچه ها در رودخانه ترسناک نزدیک
چوغالزنبیل هفت تپه...این شرایط سخت پایان یافت و عازم اموزش تانک ونفربر و پرتاب موشک زد
تانک شدیم شهر زیبای شیراز پایان سختی ها بود ..ادامه دارد