هزار ناله و غصه به طعم گس نگذاشت
اگر چه دلخوش مرگم ولی هوس نگذاشت
چقدر خسته و تنها چقدر دلتنگم
به غیر غم بخدا پا به خانه کس نگذاشت
نیاز نیست که از جنس آسمان باشی
برای با تو پریدن فقط قفس نگذاشت
شکایتی به لب آمد ولی امان از بغض
به مهلتی که نداد اشک زودرس نگذاشت
شبیه سایه کنارم همیشه تنها غم
به لطف حضرت عالی که پای پس نگذاشت
تلاش بی ثمری بود هر چه می کردم
غم و قضاوقدر راه پیش و پس نگذاشت
غزل بهانه ی خوبی برای دردم بود
تلاقی غزل و اشک یک نفس نگذاشت
ادامه ی سخنانم سکوت تلخی شد
زبان دوباره کم آورد یا نفس نگذاشت؟
علیرضا همتی فارسانی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 14:57
. درودها
. استاد سروده ای عالی بود
.