آسمان شهر تهران !
شب است و باز مهتاب دل آرا
زند بوسه به گلهای بهاری
صدای روحبخش آبشاران
بَرد روح مرا تا بی قراری
تو گویی آسمان شهر تهران
پر از الماس های آتشین است
دودستم چون ستیغ کوهساران
زدامان ستاره خوشه چین است
به یاد آمد مرا از عهد دیرین
زمانی که جوانی شاد بودم
در اوج آسمان آبی عشق
کبوتر بودم و آزاد بودم
بهر سو عاشقانه می پریدم
دلم مسرور از عشق کسی بود
به گل چیدن همه سرگرم بودم
که گلروی فریبنده بسی بود
در ایامی که فارغ بودم از درد
درخت شادمانی ریشه می کرد
سراپا مست جام عشق بودم
که دل بر عاشقی اندیشه می کرد
به روی هر درخت پیر؛ نامی
به رسم یادگاری کَنده بودم
چو پیش نونهالان گل اندام
غلامی زَر خرید و بنده بودم
به ناگاه از برِ من پر کشیدند
تمام آرزو های جوانی
چنان شد تلخ کامم از زمانه
که غم شد در وجودم جاودانی
جوانی رفت و آن رؤیای شیرین
غمش دل را به پیری می نشاند
رود آن خاطرات از یاد و چون گرد
مراهم در پی خود می کشاند
چه گویم از دل رنجیده ی خویش
همه جانم پر از اندوه و درد است
نمی دانم به مویم برف پیریست ؟
ویا از گرد باد رنج ؛ گرد است
فرو ماندم که از حالم چه گویم
میان ورطه ی درد دلِ خویش
چنان غرقم در این ماتم که هرگز
ندانم باز گفتن مشگل خویش
بیا مارا از این محنت رها کن
که عشقت را میان سینه دارم
بدان مهر تو را تا زنده هستم
چو جانم در دلِ بی کینه دارم
شعر از - مجید شفق
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
اله یار خادمیان 26 اسفند 1396 21:27
سر بلند باشی و به روز بسرایی بسیار زیباست احسنت
مجید شفق 28 اسفند 1396 01:40
درود برشما استاد عزیز