......دوش.......
هر چه کردم که کنم عشق تو خاموش نشد
اشتیاقم به تو افزون شد و بی جوش نشد
با جنون چونکه در آمیخته شد عشق و خیال
کور و کر گشتم و این گوش من آن گوش نشد
لحظه ها چون به تماشای رخت صرف شدش
آن شکیبات دگر عاقل و باهوش نشد
هر که مجنون بشود حال مرا می فهمد
غیر آن جام لبت جام دگر نوش نشد
سینه ام را به جز عشقت به چه تلفیق دهم
جز به آغوش تو این سینه به آغوش نشد
بوی عشق از بدنت در همه جا لبریز است
عشق پاکت به همه بانی پاپوش نشد
عشقت از هر طرفی راه مرا بست دگر
چون نشستی به دلم عشق تو مخدوش نشد
بعد آن شب شدم عاشق به دلش روح غزل
بعد آن شب دگر این لیل و شب آن دوش نشد
شاعر :روح الغزل
شکیبا درخشانی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
ویکتوریا اسفندیاری 20 آبان 1397 06:40
شکیبا درخشانی متخلص به روح الغزل 23 آبان 1397 19:22
سپاس از نگاه زیبای شما بانوی شاعر
ایامتان به کام
حسن مصطفایی دهنوی 24 آبان 1397 23:26
درود بر بانو درخشانی
بسیار زیباست